🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی
#ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۴
دختر دست پدر را بوسید و همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
_ممنونم پدر که به دین اسلام رو آوردی و خود را در جرگهٔ مومنان درآوردی و ما را هم همراه خود در صف اسلام وارد نمودی و سپاسگزارم که از بین آنهمه خواستگاران رنگ و وارنگ این...این...و اشک شوقش سرازیر شد و نتوانست ادامه دهد..
پدر که از در اتاق خارج شد، دو دختر دیگر نزدیک دختر کوچک خانواده شدند، گویا آنها هم می خواستند از پنجره، تختی را ببینند که همسرانشان بر روی آن نشسته بودند.
"محیاه" همانطور که بیرون را نگاه میکرد دست راست خواهرش را در دست گرفت و "سلمی" هم دست چپ او را و ناخوداگاه هر کدام خواستند حرفی بزنند.
سلمی که کوچکتر بود سکوت کرد و میدان سخن را برای خواهر بزرگترش، محیاه باز گذاشت.
محیاه دستی به گونهٔ خواهرش کشید و گفت:
_خوب شاعرهٔ خانهٔ امرءالقیس، همسرت چگونه است؟ آیا او هم چون تو عاشق است؟
دختر که از شرم گونههایش سرخ شده بود، سرش را پایین انداخت و آرام و شمرده شروع به سخن گفتن کرد:
_تا پیش از این فکر میکردم، مردان عرب دلی در سینه ندارند و قلبی برای دوست داشتن در وجودشان نیست، اما الان چند شب است که خلاف اعتقادم به من ثابت شده، به خدا که حسینبنعلی، عشق را به تمامی دارد.
و زمزمه های عاشقانهای که سر میدهد انگار شرارههایی از آتشفشان پنهان وجودش است و بعد صدایش را پایین تر آورد و گفت:
_حسین در خلوتمان برای من شعر میگوید...
در این هنگام سلمی لبخندی زد و ادامه حرفش را گرفت و گفت:
_از حسین سخن گفتی و گویا خصوصیات حسن بن علی را بر زبان راندی ، شوهر من هم مانند برادر کوچکترش است.
در این هنگام محیاه خیره به مردی شد که انگار تمام مردانگی دنیا در وجودش نهفته بود، لبخندی زد و گفت:
_این دو برادر ، درست شبیه پدر بزرگوارشان هستند...باورتان میشود من یک شبه غرق وجود علی بن ابیطالب شدم و اینک به عشق نفس کشیدن او نفس می کشم، انگار روزگار بهترین را برای ما سه خواهر ، سه دختر امرءالقیس رقم زده و شاهکارهای خلقت آفرینش، نصیب ما سه نفر شده ، از دیروز که خطبهٔ عقدم با علی بن ابیطالب جاری شده ،هر لحظه به سجده رفته ام و شکرگزار خدایی بودم که چنین گوهری نصیبم کرده
و بعد رو به خواهرانش نمود و ادامه داد:
_به راستی که این خانواده معدن فضل و کمال علمند...به خدا قسم که عشق نیست مگر جاری شده در بستر رودخانه ای که منشاء آن از خانهٔ حیدر کرار سرچشمه میگیرد.
در این هنگام "رباب" بار دیگر لب به سخن گشود و گفت:
_هم از خداوند باید تشکر کرد و هم مرهون پدرمان باشیم، او که بعد از وفات پیامبر اکرم، اسلام آورد، با بینش عمیق اسلام آورد ،بینشی که خوب میفهد بزرگ اسلام کیست، درست است مردم عمر را خلیفه قرار داده اند، اما با این سه وصلت، پدر، عمق اعتقادش را نشان داد و این اشاره ای به کل قبیله اش هست که
حق و حقیقت با علی ست که اگر نبود من سه دختر ناز پرورده ام را پیشکش وجود نازنین او و پسرانش نمیکردم.
محیاه با شنیدن این حرف ، برق تحسین در نگاهش درخشید و بعد رو به خواهرانش نمود و ادامه داد:
_سلمی! رباب! بیایید دوباره شکر خدای را به جا آوریم به خاطر این موهبتی که نصیبمان کرده
و با زدن این حرف، هر سه خواهر رو به قبله در پیشگاه خداوند به سجده افتادند و چه صحنهٔ زیبایی بود...
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠
@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯