🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل ششم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل هفتم..( قسمت اول )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین صحنه اش هنوز تو ذهنم هست که بچه بودم و ار پنجره اتوبوس با داوود خداحافظی کردم و او رفت داوود ۴۵ روزی در شوش ماند و بعد برگشت. یادم هست وقتی که داوود از جبهه امد شب بود ما تو مسجد بودیم من و عده ای از بچه ها کنار هم ایستاده بودیم و داشتیم با یکدیگر صحبت می کردیم. وسط حرف زدنمان دیدیم داوود با لباس و شلوار بسیجی و ساکش که روی کولش انداخته به مسجد آمد بچه های مسجد تا او را دید حسابی ذوق زده شدند همه علاقه زیادی به داوود داشتند کلی برایش می مردند من هم از اینکه بعد از مدت ها برادرم را می دیدم داشت قند توی دلم آب می شد تا داوود آمد پیشمان دیدیم سر و صورتش باند پیچی شده جا خوردم یک دفعه بعد از سلام و علیک و مصافحه و خوش و بش رو کردم به داوود و گفتم چی شده داداش؟ زخمی شدی ؟گفت نه چیز خاصی نیست گفتم بگو چی شده گفت یک شب سر پست بودم داشتم نگهبانی می دادم فاصله ما با دشمن خیلی کم بود من هم تنها بودم و کسی دور و برم نبود. همین جور که داشتم پست می دادم این طرف و آن طرف را دید می زدم متوجه صدای پچ پچی شدم مشکوک شدم و گوش هایم را خوب نیز کردم صدای چند نفر داشت می آمد که با هم حرف می زدند. خب معلوم نبود که دارند چه می گویند و کی هستند صدا نزدیک تر شد دیدم عراقی هستند سریع نشستم تا ان ها را بزنم در همین فاصله عراقی ها هم متوجه من شدند پسش از انکه من به طرف دشمن شلیک کنم ان ها شروع کردند به تیراندازی سمت من تیرها همین جور داشت از پس و پیشم می گذشت و از بیخ گوشم رد می شد. من هم بلافاصله تفنگ را سمت ان ها گرفتم و باهاشان درگیر شدم ان ها می زدند و من هم بی وقفه شلیک می کردن‌ یک دفعه یکی از تیرها به کلاه خودم خورد ان را سوراخ کرد و از بالای سرم رد شد اما توانست پوست سرم را پاره کند و از پیشانی تا بالای سرم را زخمی کند بعد از آن هم کمی به سمتشان تیراندازی کردم ان ها هم فرار کردند و رفتند این جریان را که داوود برایم تعریف کرد حسابی شگفت زده شدم نه از جهت اینکه سرش زخمی و مجروح شده از بابت اینکه ان تیری که به کلاه خود و سر داوود اصابت کرد اگر ذره ای پایین تر می خورد یقینا کار داوود تمام می شد فهمیدم واقعا دستی در کار بوده تا داوود در اولین اعزام و در سال ۱۳۵۹ به شهادت نرسد فهمیدم تقدیر الهی بر این قرار گرفته که او بماند تا با رشادت ها و شهامت هایش مقامش را نزد خدا ترفیع دهد و در سال ۱۳۶۴ شهد شهادت را بنوشد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---