🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_راز_درخت_کاج🌹🕊 #خاطرات : #شهیده_زینب_کمایی 🌹🍃 فصل پنجم..( قسمت سوم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب ال
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل پنجم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین یک شب از شب های محرم خواب دیدم در حیاط خانه شرکتی بزرگ شد و یک آقایی با اسب داخل خانه آمد آن آقا دست و پایش قطع بود با یک چوبی که در دهانش بود به پای من زد و گفت روسری ات را سز کن من می خواستم جواب بدهم که من نذر کرده هستم و باید این دو ماه را سیاه بپوشم اما او اجازه نداد و گفت برای علی اکبر حسین(علیه السلام)، برای علی اصغر حسین علیه السلام روسری ات را سبز کن این را گفت و از خانه ما رفت با دیدن این خواب فهمیدم که خدا و امام حسین راضی نیستند که من بدون رضایت شوهرم دو ماه سیاه بپوشم خواب را برای مادرم تعریف کردم مادرم گفت حالا که شوهرت راضی نیست و ناراحت است روسری سیاه را در بیاور خودش هم رفت و برای من روسری سبز خرید سفر به مشهد برای من مثل سفر به کربلا بود دخترم زینب هم که برای اولین بار مسافر امام رضا شده بود سر از پا نمی شناخت من بارها و بارها برایش قصه رفتنم به کربلا در سن پنج سالگی و نه سالگی را گفته بودم از قبر شش گوشه امام حسین از قتلگاه از حرم عباس علیه السلام. زینب هم شیفته زیارت شده بود او می گفت مامان من حاضر نیستم در مشهد یک لحظه هم بخوابم باید از همه فرصت برای زیارت استفاده کنیم زینب در حرم طوری زیارت نامه می خواند که دل سنگ آب می شد زن ها دورش جمع می شدند و زینب برای آنها زیارت نامه و قرآن می خواند. نصفه شب در مسافرخانه مرا از خواب بیدار می کرد و می گفت مامان پاشو اینجا جای خوابیدن نیست باید حرم برویم من و زینب آرام و بی سرو صدا می رفتیم و نماز صبح را در حرم می خواندیم و تا روشن شدن هوا به خواندن قرآن و زیارت مشغول می شدیم. زینب از مشهد یک سری کتاب های مذهبی خرید کتاب هایی درباره علایم ظهور امام زمان(عج). کلاس دوم راهنمایی بود اما دل بزرگی داشت دخترها که کوچک بودند عروسک های کاغذی داشتند روی تکه های روزنامه عکس عروسک را می کشیدند و آن را می چیدند و با همان عروسک کاغذ بازی می کردند یک بار که زینب مریض شده بود برای اولین بار یک عروسک اسباب بازی برایش خریدیم مینا و مهری و شهلا عروسک نداشتند زینب عروسک خودش را دست آنها می داد و می گفت « این عروسک مال همه ماست» من یک سرویس غذا خوری اسباب بازی برای همه دخترها خریده بودم ولی عروسک را فقط برای زیینب که مریض بود گرفته بودم اما او به بچه ها می گفت عروسک برای ما خریده اند.بعد از برگشتن از مشهد زینب کتاب هایی را که خریده بود به مهری و مینا داد او می خواست با دادن این سوغاتی باارزش، آنها را در سفر و زیارتش شریک کند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---