بسم الله الرحمن الرحیم 🔵🔴⚫️آنچه گذشت⚫️🔴🔵 قسمت قبل، تیکه حساسی بود. امیدوارم خوب خونده باشید. گفتیم که مسعود در شرایط خاصی به اطلاعات مهم و نایابی دسترسی پیدا کرد که نه میشد بیخیالش شد و نه میشد با خیال جمع نشست و همش را به سیستم امن منتقل کرد. به خاطر همین با زور و توسل و سرعت عمل و از خودگذشتگی، از طریق روشی که محمد و اینا بهش گفتند همه اطلاعات را منتقل کرد. اون اطلاعات که در همان مکان نگه داشته میشد و آرشیو اولیه بود، به مکان نامعلومی وصل بود که در قسمت های پیش رو میفهمیم که کجاست؟ ولی اینو فهمیدیم که مهندسان و کسانی که پشت سیستم های دشمن بودند نتونستند هیچ غلطی بکنند و اگه هر کاری میتونستند انجام بدهند، اینجام میدادند. ولی نتونستن و اطلاعات منتقل شد. هیثم و زیتون و ابونصر و بقیه سالن را ترک کردند و به مکان امن رفتند و اصلا هیثم و زیتون متوجه حضور مسعود نشدند. ولی ... مسعود که حضورش لو رفته بود و حتی مکانش هم افشا شده بود(حالا از کجا؟ فعلا معلوم نیست!) گرفتار یه مشت گرگ و کفتار شد و شجاعانه جنگید و چندین نفر را زد و دست آخر هم شهد شیرین شهادت را نوش جان کرد. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ⛔️⛔️ ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت بیست و ششم 🔺 دبی-هتل هیثم و زیتون و اون پیرمرده جلوی ابونصر نشسته بودند. چون شرایط غیر عادی بود گارسون ها تلاش میکردند با پذیرایی و موسیقی آرام، همه چیز را معمولی نشان دهند. زیتون از ابونصر پرسید: علت به هم خوردن جلسه چیه؟ چرا با عجله ما را از آنجا خارج کردند؟ ابونصر گفت: مشکلی نیست. تیم ما قدری حساس است. وگرنه جای نگرانی نیست. هیثم: خب. حرف ما را شنیدید. پیشنهاد ما همین بود که گفتیم. نظر شما چیه؟ ابونصر: گمان نکنم دلیلی برای رد کردن پیشنهادتون داشته باشم. فرصت میخوایم که این تعداد و برندی که میخواید آماده کنیم. پول را چطوری منتقل میکنید؟ هیثم: طرفِ ما مشکلی برای پرداخت نداره. به هر نحو که شما مدنظرتون باشه. ابونصر: میتونم حدس بزنم برای کجاست ولی چون رسم معامله ما این نیست که تجسس کنیم سوال نمیپرسم. فقط یک هفته فرصت بدید. بعدش هم لبخندی زد و زیتون و هیثم هم به هم نگاهی انداختند و لبخند زدند و به سلامتی جمع، استکان کوچک شراب را نوشیدند. 🔺 یک هفته بعد 🔺تهران-اداره محمد جلسه ای تشکیل شده بود و بچه های فنی و کارشناس تحقیق و کارشناس موشکی و تیم محمد و چند نفر از مقامات قرار بود اطلاعاتی که مسعود فرستاده بود و آنالیز کرده بودند را با هم به اشتراک بذارن و به جمع بندی برسند. تیم آنالیز: اینقدر خیالشون از بابت اون هتل و با سطح امنیتی فوق العاده اونجا راحت بوده که حتی داده های موجود رو کدگزاری نکرده بودند. و اصلا مثل اینکه قرار نبوده جایی منتقل بشه. بانک اطلاعات جلسات ابونصر اونجا بوده و فقط یک پل به بانک جامع فروش تسلیحات داشتند. محمد: به کجا؟ تیم آنالیز: تل آویو! محمد: مطمنید؟ تیم آنالیز: شک نکنید. در مرحله انتقال داده ها از اون طرف هم تلاش کردند که جلوی ما را بگیرند اما چون مطالب کد نداشت و ما به بانک اصلی دسترسی داشتیم و اونا فقط حالت ناظر داشتند نتونستند جلوی ما را بگیرند و ما جلوی چشم اونا تمام مطالب و محتوای به اون سنگینی رو به سیستممون منتقل کردیم.