☀️۱۰) علی بن ابی‌حوزه می‌گوید: من دوستی داشتم که جزء ‌کاتبان دربار بنی‌امیه بود. به من گفت برایش از امام صادق ع اجازه ملاقات بگیرم. اجازه گرفتم و ایشان اجازه داد. بر حضرت وارد شد و سلام کرد و نشست و گفت: فدایت شوم. من در تشکیلات این قوم بودم و از دنیای اینها مال فراوانی به دست آورده‌ام و در به دست آوردنش هم چشمانم را بستم [کنایه از اینکه رعایت حلال حرام را نمی‌کردم.] امام صادق ع فرمود: اگر بنی‌امیه کسانی را نمی‌یافتند که کتابت آنها را انجام دهد و مالیات و هزینه‌ها را گردآوری کند و به جای آنها بجنگد و در جماعات آنها حاضر شود حق ما را سلب نمی‌کردند؛ و اگر مردم آنها را با آنچه در دستشان است ترک می‌کردند چیزی جز آنچه [از قبل] در دستشان بوده است نمی‌یافتند. آن جوان گفت: فدایت شوم! آیا راه گریزی دارم؟ فرمود: اگر بگویم انجام می‌دهی؟ گفت: انجام می‌دهم. فرمود: تمام آنچه از کار کردن در دربار آنان به دست آوردی را از مال خود بیرون آور؛ صاحب هرکدام را که می‌شناسی مالش را به وی برگردان و آن را که نمی‌شناسی از طرف او صدقه بده و من برایت در برابر خداوند عز و جل بهشت را تضمین می‌کنم. آن جوان مدتی طولانی سر به زیر افکند سپس گفت: فدایت شوم؛ ‌چنین خواهم کرد. ابن ابی حمزه می‌گوید: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت و چیزی بر زمین نبود مگر اینکه از زندگی خود بیرون آورد حتی لباسی را که بر تن داشت. پس من آنها را برایش تقسیم کردم و برایش لباسی خریدیم و همراه با خرجی‌ای نزد وی فرستادیم. چند ماهی نگذشته بود که مریض شد و مرتب به عیادتش می‌رفتیم. یک روز بر او وارد شدم و او در حال احتضار بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت:‌علی! به خدا سوگند که صاحب تو به عهدش وفا کرد. و سپس از دنیا رفت و ما امر [کفن و دفن] وی را عهده‌دار شدیم. سپس از کوفه بیرون آمدم تا اینکه دوباره خدمت امام صادق ع رسیدم. چون حضرت چشمش به من افتاد فرمود: علی! به خدا سوگند که به عهدمان برای همنشین تو وفا کردیم. گفتم: فدایت شوم؛‌ راست می‌گویی! به خدا سوگند هنگام مرگش همین را به من گفت. 📚الكافي، ج‏5، ص106 @yekaye 👈سند و متن حدیث👇