👇ادامه حکایت 👇 بدین ترتیب، حضرت لوط بیست سال در میان آنان بود و آنان را دعوت می‌کرد، و همسرش که زنی مومن بود از دنیا رفت و با زن دیگری از آن قوم ازدواج کرد که قبلا به او ایمان آورده بود و به او «قواب» می‌گفتند. پس همراه با زنش برخاست برای دعوت آنان به اطاعت از خداوند؛ اما آنها شروع به دشنام دادن به او و کتک زدنش کردند. تا جایی که از ابتدایی زمانی که آمده بود چهل سال گذشت، اما به [دعوتِ] او اعتنایی نکردند و از او پیروی ننمودند؛ تا جایی که زمین به درگاه خداوند نالید و درختان و پرندگان و بهشت و جهنم از کار آنان به پیشگاه خداوند متعال فریاد استغاثه سر دادند؛ اما خداوند بدانان وحی کرد که من بردبارم، بر کسی که عصیانم کند شتاب نمی‌ورزم تا اینکه مهلت معینش به سرآید. چون آنان پیامبر خدا را خوار شمردند و به طاعتش سرننهادند و بر معصیت‌هایی که انجام می‌دادند اصرار ورزیدند، خداوند متعال به چهار تن از فرشتگان، که عبارت بودند از جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و دردائیل، دستور داد که بر حضرت ابراهیم ع بگذرند و او را به فرزندی از ساره، دختر هاراز بن ناخور، بشارت دهند، - و او زنی بود که از زمانی که خداوند آتش را بر او سرد و سلامت کرد به او ایمان آورده بود و خداوند به او وحی کرده بود که «ای ابراهیم! با او ازدواج کن!» -. به هر حال، فرشتگان در شکل انسانهایی که عمامه‌ای بر سر داشتند بر او وارد شدند. حضرت ابراهیم ع هیچگاه تنها و بدون میهمان غذا نمی خورد و سه روز بود که میهمانی بر او وارد نشده بود. بعد از این سه روز، حضرت ابراهیم ع به ساره گفت: بلند شو و غذایی آماده کن و من بیرون می‌روم چه‌بسا میهمانی ببینم. ساره بلند شد و ابراهیم ع هم در جستجوی میهمان بیرون رفت و میهمانی نیافت. به خانه برگشت و شروع به قرائت کتب آسمانی‌ای کرد که بر او نازل شده بود. پس متوجه اطراف نبود که بناگاه فرشتگان الهی سوار بر اسب‌هایشان با آراستگی بر او وارد شدند و پیش روی او ایستادند. او از بناگاه آمدنشان ترسید، تا اینکه آنان سلامی کردند و وی آرام شد و این معنای همان سخن خداوند متعال است که فرمود «و به یقین، فرستادگان ما ابراهیم را بشارت آوردند. سلامی کردند» (هود/69) و در آیه دیگری فرمود «آیا حکایت میهمانان گرامیِ حضرت ابراهیم به تو رسیده است؟‌ هنگامی که بر او وارد شدند؛ سلامی کردند؛ گفت سلام؛ گروهی ناشناس!» (ذاریات/24-25) چون آنان را با این شکلشان نمی‌شناخت. پس به آنان تهنیت گفت و از آنان خواست که بنشینند و بر ساره وارد شد و به او گفت: چه میهمان خوش‌رو و خوش‌پوشی بر ما وارد شده‌اند! داخل شدند و به سبک نیکان بر ما سلام کردند. از تو می‌خواهم برخیزی و خودت کمر به پذیرایی از آنان ببندی. گفت: ابراهیم! عهد من با توست؛ و تو غیورترین مردمانی! [ظاهرا کنایه از اینکه چگونه از من می‌خواهی که در برابر مردان نامحرم به پذیرایی مشغول شوم] گفت: مطلب همین طور است که تو می‌گویی؛ اما اینان بزرگواران و نیکان‌اند. سپس حضرت ابراهیم ع به سراغ گوساله پرواری رفت و آن را ذبح کرد و پاک نمود و تنور را روشن کرد و گوساله را در تنور گذاشت تا بریان شد؛ و این همان سخن خداوند است که فرمود «پس دیری نپایید که گوساله‌ای «حنیذ» آورد.» (هود/69) و «حنیذ» یعنی چیزی که درون حفره‌ای بریان شود. وقتی پخت و بریان شدنش کامل شد، ابراهیم آن گوساله را بر سینی بزرگی گذاشت و اطرافش را نان چید و آن را به محضر آنان برد .. ان شاءالله ادامه روایت، در بحث از آیه بعد خواهد آمد. 📚تحفة الإخوان (نسخه خطی)، ص48 (به نقل از البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص314-315) @Yekaye