فراز پایانی بحث کلمه «اسم» و ماده «سمو»
▪️تفاوت فوق بین اسم و صفت موجب شده که نهتنها بین مفسران بلکه بین اهل لغت هم بحث و بررسیهای جدیای در خصوص «اسماء» الله رخ دهد؛ که اسم در مورد خداوند به چه معناست؛ بویژه که آیهای هم در قرآن کریم است که از سویی تاکید میکند مشرکان آنچه غیر خدا میپرستند فقط اسمهایی بدون مسماست (أَسْماء سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان؛ اعراف/۷۱؛ يوسف/40؛نجم/۲۳)؛ که به دلالت التزامی نشان میدهد که در خداوند اسم با مسمی مد نظر است؛ و از سوی دیگر به برخی از مشرکان میگوید اگر واقعا غیر از الله خدایی در کار است اسمشان را بگویید: «جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ» (رعد/۳۳) ویا خداوند هیچ هم اسمی ندارد: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا» (مریم/65)
▪️اغلب بر این باورند که اسم در مورد خداوند به معنای «صفت» است و به همین ترتیب، برخی به این سمت کشیده شدهاند که بگویند در برخی از کاربردهای اسم در قرآن هم منظور «صفت» بوده [نه صرفا دلالت اشاره]؛ مثلا وقتی خداوند مشرکان را مذمت میکند که برای فرشتگان نام مونث میگذارند (إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى؛ نجم/27) مقصود همین است که آنها را با وصف مونث و دختران خداوند میدانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص428 )؛
▫️ و بر این اساس چهبسا وقتی هم که در مورد حضرت یحیی گفته میشود آیا هماسمی برای او سراغ داری (يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا؛ مریم/7)، یکی از معانیاش این باشد که آیا کسی که دارای چنین صفاتی باشد سراغ دارید؟! (برای بحثی تفصیلی درباره اطلاق اسم بر خداوند و انواع آن در قرآن، ر.ک: التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص225-230 )
▪️ضمنا یکی از نکات بحثبرانگیز درباره کلمه «اسم» این است که چرا در قرآن کریم هرف همزه ابتدایی آن هنگام اتصال به حرف «ب» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» افتاده است. در واقع اینکه این همزه همزه وصل است بحثی ندارد؛ اما همزه وصل هنگام تلفظ ادا نمیشود نه اینکه در کتابت حذف شود؛ درباره چرایی این حذف از اخفش نقل شده که چون در لفظ حذف شده، در کتابت هم حذف شده: همچنین از فراءنقل شده که این حذف به خاطر کثرت استعمال بوده است؛ و نیز گفته شده که اصل در «اسم»، «سِمٌ» و «سَمٌ» بوده است، و اصل «بِسْم» ، «بِسِم» و «بِسُم» بوده که برای تخفیف کلام کسر و ضمه حذف شده است. (شمس العلوم، ج5، ص3191 ) اما اشکالی که بر همه این تحلیلها وارد میشود این است که در خود مصحف این حذف در همهجا نیست؛ چنانکه در آیه حاضر در مصحف عثمانی به حرف الف ثبت شده است.
▪️این ماده وقتی به باب تفعیل میرود متعدی میشود به معنای «نامیدن» است: «إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ» (آل عمران/۳۶) «إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى» «نجم/27) «عَيْناً فيها تُسَمَّى سَلْسَبيلاً» (انسان/18)
▫️ که اسم مفعول آن «مُسَمًّی» میشود که در اصل به معنای چیز ویا کسی است که اسم روی آن گذاشته شده است؛ اما در تمام 21 مورد کاربرد قرآنی این کلمه همواره وصف «أجل» قرار گرفته است (مثلا: إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى، بقره/۲۸۲؛ ٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ، انعام/۲؛ لَكُمْ فيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى، حج/۳۳) که به معنای زمانی است که دقیقا وقت آن معلوم است (مجمع البحرين، ج۱، ص۲۲۷) گویی آن زمان مشخصا نام برده شده است.
▪️این ماده وقتی در وزن «فعیل» میرود (سمیّ) به معنای کسی است که هم اسم کس دیگر باشد «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» (مریم/7) (المحكم و المحيط الأعظم، ج8، ص625 )؛ و گفتهاند گاه به معنای مثل و شبیه به کار میرود و برخی از مفسران در خصوص همین آیه نیز همین احتمال را مطرح کردهاند (الكشاف، ج3، ص5 )
📿ماده «سمو» (بنا بر اینکه «اسم» هم از همین ماده باشد) ۴۹۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye