۱۸)‌ در منابع شیعه از قول امام صادق ع حکایتی از ام سلمه آمده که بسیار به حکایت فوق نزدیک است؛ و احتمال دارد همان باشد. آن حکایت چنین است: به ام سلمه همسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گزارش دادند كه يكى از كسان او اشکالاتی به حضرت على عليه السّلام می‌گیرد و در مورد ایشان بی‌ادبی می‌کند. ام سلمه او را خواست و گفت: فرزندم! به من گفته‌اند كه تو به حضرت على عليه السّلام اشکال می‌گیری و به او دشنام مى‌دهى! گفت: آرى مادر جان. گفت: مادر به عزایت بنشیند! بنشین تا حدیثی را كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، برایت بگويم آنگاه هرکار خواستی بکن! ما زنان پيامبر ص بوديم [پیامبر هر شبانه روز نزد یکی از ما می‌آمد] و این واقعه مربوط به شب و روزی است که پیامبر ص در خانه من بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درحالى‌كه دستى در دست على عليه السّلام و دستى بر شانه او داشت، بر من وارد شد و فرمود: ام سلمه! لطفا از اتاق بیرون برو و ما را تنها بگذار. من خارج شدم و آنان آرام به گفتگو پرداختند به طوری که صداى آنان مى‌آمد، اما نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. نزديك ظهر بود كه پشت در رفتم و گفتم: اى پيامبر خدا! اجازه مى‌دهى وارد شوم‌؟ فرمود: نه. من رنگ از رخسارم پرید که مبادا از من ناراحت شده ویا آيه‌اى درباره من فرود آمده باشد. پس از اندكى بار دوم اجازه ورود خواستم. باز فرمود: نه. دلهره‌ام بيشتر شد و بعد از مدتی براى بار سوم رخصت خواستم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ام سلمه! بفرما. آنگاه كه به درون رفتم و دیدم که على عليه السّلام روبروى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوزانو نشسته بود و مى‌گفت: اى پيامبر خدا پدر و مادرم فدايت باد. اگر چنين يا چنان شود، چه دستوری می‌دهید؟ فرمود: دستور می‌دهم که صبر کنی! على تكرار كرد. پيامبر دوباره فرمود: صبر کن! دفعه سوم كه على عليه السّلام تكرار كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى على، اى برادرم، هرگاه چنين كنند شمشير از غلاف درآور و بر شانه گذار و بى‌پروا پيش رو و ضربه بزن تا اينكه به من برسی در حالی که خون آنان از شمشيرت می‌چكد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنگاه رو به من کرد و فرمود: اى ام سلمه چرا چنین گرفته و ناراحتى‌؟ گفتم: یا رسول الله! چون مرا رد کردید و برگشت دادید. فرمود: من تو را برنگرداندم به‌خاطر اينكه از تو ناراحت بوده باشم؛ که همانا تو در چشم خدا و پيامبرش شايسته‌اى. لیکن زمانی می‌خواستی وارد شوی که جبرييل سمت راست من بود و على ع سمت چپ من، و جبرييل از رخدادهاى پس از وفات من مى‌گفت و از من مى‌خواست آنها را براى على ع بازگويم. اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع برادر من در دنیا و آخرت است. اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع وزیر من در دنیا و وزیر من در آخرت است. اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع پرچمدار من در دنیا و حمل کننده پرچم من فردا در روز قیامت است. اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع وصىّ‌ و خليفۀ من پس از من مى‌باشد و بعد از من وعده‌هايم را عملى نموده و [مخالفين را در روز قيامت] از اطراف حوض دور خواهد كرد. اى ام سلمه! بشنو و شهادت بده كه این على بن ابى طالب ع سيّد مسلمانان و امام متّقين و پيشواى پيشانى سفيدان خوش‌سیما است، او به هلاکت رساننده ناكثين و قاسطين و مارقين است. عرض كردم: اى رسول خدا ناكثين [بيعت‌شكنان] چه كسانند؟ فرمود: کسانی كه در مدينه با او بيعت کنند و در بصره بيعت او را بشکنند گفتم: قاسطين [ستمگران] كيانند؟ فرمود: معاويه و ياران او از اهل شام. گفتم: مارقين [از دین خارج‌شوندگان] چه كسانند؟ فرمود: اصحاب نهروان! آن شخص به ام سلمه گفت: گرهی را از من گشودی خداوند گره از کارت بگشاید. به خدا سوگند دیگر تا ابد علی ع را دشنام نخواهم داد. 📚الأمالي( للصدوق)، ص380-381؛ 📚معاني الأخبار، ص204 @yekaye سند و متن روایت در: https://eitaa.com/yekaye/9640