🐰
#داستان_خرگوشک🐰 5⃣
#مهارت_های_زندگی برای
#کودکان
✋موضوع: لباس پوشیدن
✍نویسنده:
#محسن_رجایی
📚 مجله
#سروش_خردسال
خرگوشک جلوی آینه ایستاد.دید دگمه هایی را به زحمت بسته، جابه جا بسته. کلافه شد. صدا زد: مامان خرگوشه...! مامان خرگوشه...!
جواب شنید: بله عزیزم! چی شده؟!
خرگوشک گفت: میشه دیگه برای من پیراهن دگمه دار نخرید؟! من پیراهن بدون دگمه می خوام.
مادر به سراغ خرگوشک آمد تا ببیند چرا ناراحت است.
تا نگاه مامان به خرگوشک افتاد، خنده اش گرفت.
خرگوشک فکر کرد مامان به دگمه های تا به تا می خندد.
اما مامان گفت: یادت میاد وقتی می خواستی بند کفش ببندی، همین حرف را زدی؟! اون وقت هم گفتی:«مامان...! مامان...! من کفش بدون بند می خوام!»
خرگوشک از حرف مادر خندید. ولی زود اخم کرد و گفت: اونجا به من گفتی که گره زدن همه وقت به درد می خوره. اما بستن دگمه هیچ جای دیگه به درد نمی خوره!!
مامان خرگوشه! از گوشه چشم نگاهی کاراگاهی به خرگوشک کرد، جلو آمد و او را بوسید. همانطور که دگمه های پیراهن را باز می کرد، پرسید:مطمئن هستی که هیچ جای دیگه به درد نمی خوره؟!
خرگوشک مطمئن نبود. برای همین حرفی نزد.
مامان خرگوشه جابه جا شد. پشت خرگوشک رو به آینه ایستاد و گفت:
به دست های من نگاه کن.اول باید از بالا اولین دگمه را پیدا کنی.اونو که ببندی، بقیه اش راحت راحته.دیگه تابه تا نمیشه. به قول شاعر که میگه:
بند کفشت را ببند
دگمه از بالا ببند
فکر بد را دور کن
با خوش اخلاقی بخند
السلام علیک یا ربیع الانام
(سلام بر تو ای بهار بشریت!!)
┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅
با ما همراه باشید👇👇
🌸
@yekroozebahari313 🌸