eitaa logo
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
263 دنبال‌کننده
717 عکس
2.4هزار ویدیو
11 فایل
👌شعار ما: یک پایان بهاری،همیشه از #یک_روز_بهاری آغاز می شود. 🖋 محسن رجایی(روحانی سطح3) ✍️مدرس روش سخنرانی و کلاسداری ✍️نویسنده داستان های کودک و نوجوان در مجلات کشوری(نویسنده کتاب « #خدای_شادویز ») https://eitaa.com/yekroozebahari313 ادمین: @mrajaei
مشاهده در ایتا
دانلود
🐰 🐰 1⃣ برای ✋موضوع: ✍نویسنده: 📚 مجله بچه ها سلام می دونید خرگوشک کیه؟ دوست دارید قصه شو بشنوید؟ خرگوشک یک خرگوش کوچولو است. یک صبح قشنگ و آفتابی، از خواب بیدار شد. و مثل همه بچه های خوب آب هویج و لقمه ی کلم را از مامان خرگوشه گرفت و آمد روی مبل جلوی تلویزیون نشست.همین جور که صبحانه را می خورد،دنبال کنترل تلویزیون می گشت.اما اون را پیدا نمی کرد.بدو بدو رفت طرف آشپزخونه. تندتند و با عجله به مامانش گفت:«مامان خرگوشه! مامان خرگوشه! کنترل را ندیدی؟! الآن کارتون خرگوش قهرمان شروع میشه!» مامان خرگوشه گفت: عزیزم! دیشب داشتی با دوستت بازی می کردی کنترل دستت بود. خرگوشک نگاهی به ساعت انداخت. داشت دیر می شد. مامان خرگوشه مهربون دوید توی اتاق و با هم بدنبال کنترل گشتند. اما پیدا نکردند. اون روز کنترل پیدا نشد و خرگوشک نتونست کارتونی را که دوست داشت ببینه. غصه خورد. و به سراغ کیف خرگوشی رفت تا با اسباب بازی ها بازی کنه. اما تا در کیف را باز کرد، می دونید چی دید؟ کنترل تلویزیون!! خرگوشک دوباره اومد توی آشپزخونه و کنترل را به مامان خرگوشه نشون داد. مامان گفت: عزیزم! از این به بعد یادت باشه، هر چیزی را از جایی برداشتی، همون وقت سر جاش بگذاری که گمش نکنی و دنبالش نگردی! السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
🐰 🐰 2⃣ برای ✋موضوع: دست نزدن به وسایل ✍نویسنده: 📚 مجله پنکه داشت به سرعت می چرخید. و خرگوشک هم که حوصله اش سر رفته بود، دور آن می چرخید. مادر از آشپزخانه صدا زد: «خرگوشکم! مواظب باش! پنکه خنک می کنه ولی خطرناک هم هست.» خرگوشک گفت: «مامان جونم! مواظبم.» و گوشه ی دیوار جوری که مامان او را نبیند نشست.دست درجیب کرد و تعدادی نخودچی را بیرون آورد و به سمت وسط پنکه پرتاب کرد.نخودچی ها به تیغه ها می خوردند و با صدای «بنگ بنگ» به اطراف پرتاب می شدند. مامان خرگوشه ظرف ها را می شست و صداها را نشنید...👇👇
🐰 🐰 3⃣ برای ✋موضوع: اجازه گرفتن ✍نویسنده: 📚 مجله اجازه میدید مامان خرگوشه⁉️ مامان خرگوشک پزشک است. خرگوشک مثل هر شب گوشی مامان خرگوشه را برداشت و برای دکتر بازی به اتاقش برد. لباس سفید دکتری‌اش را پوشید و مثل مامان خرگوشه به سراغ مریضش رفت. گوشی را روی سینه عروسکش، شبدر گذاشت تا صدای قلب او را بشنود. صدایی نشنید و خودش با دهان صدای قلب درآورد: - توتوپ ...! توتوپ...! بعد مثل دکترها برای شبدر دارو نوشت! و چون بلد نبود بنویسد، به جای نوشتن، نقاشی کرد و خودش از روی نقاشی خواند: «ببین شبدر جان! اگه می خوای خوب بشی باید یک لیوان آب هویج با عسل بخوری.» و خندید. کمی بعد خرگوشک خوابش برد و یادش رفت گوشی پزشکی را به کیف مادرش برگرداند.
🐰 🐰 4⃣ برای ✋موضوع: گره زدن ✍نویسنده: 📚 مجله یکی از زیر یکی از رو... ⁉️ ♦️یک روز سرد پاییزی بود. مامان خرگوشک داشت برای خرگوشک شال گردن می بافت.شال گردنی برای گرم شدن.برای سرما.اون هم به رنگی که خرگوشک خیلی دوست داشت. به رنگ نارنجی.به رنگ هویج! خرگوشک همینطور که به صدای تلویزیون گوش می داد،به دستهای مامان هم نگاه می کرد: _مامان جون! از کجا یاد گرفتی شال ببافی؟! منم دوست دارم مثل شما شال و بلوز ببافم. _خرگوشکم! من با این دو تا میله، نخ ها را با نظم و ترتیب به هم گره می زنم.یکی از زیر،یکی از رو. و خرگوشک تکرار کرد: _«یکی از زیر،یکی از رو.یکی از زیر، یکی از رو.» چه بامزه!! ♦️ناگهان از حیاط صدایی آمد، خرگوشک و مامان رفتند بیرون تا ببینند چه خبر شده. در را باز کردند. بند رخت پاره شده و لباس ها روی زمین ریخته بود.
🐰 🐰 5⃣ برای ✋موضوع: لباس پوشیدن ✍نویسنده: 📚 مجله خرگوشک جلوی آینه ایستاد.دید دگمه هایی را به زحمت بسته، جابه جا بسته. کلافه شد. صدا زد: مامان خرگوشه...! مامان خرگوشه...! جواب شنید: بله عزیزم! چی شده؟! خرگوشک گفت: میشه دیگه برای من پیراهن دگمه دار نخرید؟! من پیراهن بدون دگمه می خوام. مادر به سراغ خرگوشک آمد تا ببیند چرا ناراحت است. تا نگاه مامان به خرگوشک افتاد، خنده اش گرفت. خرگوشک فکر کرد مامان به دگمه های تا به تا می خندد. اما مامان گفت: یادت میاد وقتی می خواستی بند کفش ببندی، همین حرف را زدی؟! اون وقت هم گفتی:«مامان...! مامان...! من کفش بدون بند می خوام!» خرگوشک از حرف مادر خندید. ولی زود اخم کرد و گفت: اونجا به من گفتی که گره زدن همه وقت به درد می خوره. اما بستن دگمه هیچ جای دیگه به درد نمی خوره!! مامان خرگوشه! از گوشه چشم نگاهی کاراگاهی به خرگوشک کرد، جلو آمد و او را بوسید. همانطور که دگمه های پیراهن را باز می کرد، پرسید:مطمئن هستی که هیچ جای دیگه به درد نمی خوره؟! خرگوشک مطمئن نبود. برای همین حرفی نزد. مامان خرگوشه جابه جا شد. پشت خرگوشک رو به آینه ایستاد و گفت: به دست های من نگاه کن.اول باید از بالا اولین دگمه را پیدا کنی.اونو که ببندی، بقیه اش راحت راحته.دیگه تابه تا نمیشه. به قول شاعر که میگه: بند کفشت را ببند دگمه از بالا ببند فکر بد را دور کن با خوش اخلاقی بخند السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) ┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅ با ما همراه باشید👇👇 🌸 @yekroozebahari313 🌸
🐰 🐰 6⃣ برای ✋موضوع: همکاری کردن ✍نویسنده: 📚 مجله 🏡کلبه ای که با هم ساختیم🏡 ♦️عمو خرگوشک به همه بچه ها قول داده بود آخر هفته گوشه ی جنگل با هم کلبه ای بسازند. روز جمعه شد و همه با هم راهی جنگل شدند. وقتی رسیدند، خرگوشک خواست جعبه ابزاری را که توی گاری بود بلند کند،اما سنگین بود. سنجابک هم به کمکش آمد باز هم زورشان نرسید. سمورک هم زور زد و با هم آنرا تا پای درختان سپیدار نزدیک رودخانه بردند.عمو به خرگوشک گفت: گود کردن زمین با تیشه برای چهار ستون کلبه با تو، و رو به سمورک گفت: بریدن شاخه های نی کنار رودخانه با تو و به سنجابک گفت: جمع کردن شاخه با برگ های بزرگ هم سهم تو. ♦️عمو خرگوشک هم آستین ها را بالا زد و به سراغ بریدن تیرهای چوبی از درختان خشک رفت. دو ساعت همه به سختی کار کردند. هوا گرم بود و یک شربت گل محمدی می چسبید. مامان خرگوشه فلاکس شربت و یخ را به همراه ناهار به عموخرگوشک سپرده بود.
🐰 🐰 7⃣ برای ✋موضوع: مواظبت از کتاب ✍نویسنده: 📚 مجله 🔍کارآگاه خرگوشک و همکاران🔍🕵‍♀ ♦️زنگ دوم خورد. خرگوشک و دوستانش رفتند سر کلاس.این ساعت زنگ علوم بود. خانم معلم از کیفش کتابی را بیرون آورد و به بچه ها نشان داد. پرسید: کی «کارآگاه بازی» دوست داره؟! موشموشک پرسید:کارآگاه بازی یعنی چه؟ خانم جواب داد:کارآگاه به کسی می گند که باهوشه و از روی نشونه ها چیزهای جالبی را کشف می کنه. ♦️همه بچه ها دستهاشون را بالا بردند و گفتند: خانم...! خانم...! ما دوست داریم کارآگاه بشیم. خانم خندید و با انگشت به طرف بچه ها اشاره کرد و گفت:یکی یکی؛ دونه دونه،به ترتیب. خانم کتاب را روی نیمکت اول جلوی سنجابک گذاشت و گفت: بگو ببینم کارآگاه،از روی نشونه های کتاب فکر می کنی این کتاب مال چه جور بچه ای هست؟! ♦️سنجابک با دقت نگاه به کتاب کرد و گفت: چرا جلد کتاب پاره است؟حتما صاحبش بچه شلخته ای هست.
🐰 🐰 8⃣ برای ✋موضوع: خجالت نکشیدن و کم رویی ✍نویسنده: 📚 مجله 🤡ماسکی برای اردک کوچولو...‼️🦆 🎈خرگوشک و مادرش داشتند اتاقک بالای کلبه شان را مرتب می کردند که چشم خرگوشک به چیزی شبیه یک ماسک افتاد. ماسکی که قیافه ای عجیب داشت. نه ترسناک بود و نه شاد. بیشتر شبیه یک خرگوش ناراحت بود. یک خرگوش با ابرو و لبهای کج و کوله!! مامان خرگوشه دستش را دراز کرد و ماسک را با خوشحالی و تعجب از خرگوشک گرفت و گفت: واااااااای خرگوشک...! می دونی این چیه؟! 🎈خرگوشک هم با کنجکاوی خیره به مادر نگاه کرد و شنید: این ماسک دایی خرگوشه است، وقتی هم سن تو بود. خرگوشک پرسید: مامان جون! دایی خرگوشه خودش این ماسک را درست کرده بود؟! برای ترسوندن دیگران؟! مادر خندید،ماسک را به صورت زد و گفت:نه عزیزم! دایی خرگوشه گاهی کارهای اشتباهی انجام می داد و خجالت می کشید عذرخواهی کنه.
🐰 🐰 9⃣ برای ✋موضوع: تشکر کردن ✍نویسنده: 📚 مجله 🦋چیز جالبی برای خرگوشک ...‼️🦆 ♦️مامان خرگوشه داشت با ماژیک قرمز چیزی را روی یک کاغذ می نوشت. دو طرفش را هم دو تا قلب گذاشت. خرگوشک با کنجکاوی جلو رفت و پرسید: مامان خرگوشه! چی داری می نویسی؟ مامان خرگوشه گفت: برای باباخرگوشه نوشتم: عزیزم! ممنونم که برای ما خوراکی های خوشمزه می خری. ♦️خرگوشک خندید و با خودش گفت: چه جالب. یک دفعه تلفن زنگ خورد.خرگوشک گوشی را برداشت،کمی صحبت کرد و گوشی را گذاشت. عمه خرگوشه بود. خرگوشک گفت: عمه جون سلام رسوندند و گفتند به شما بگم ممنونم که دیروز از تُپُلک مواظبت کردید. و با خودش گفت: چه جالب! ♦️کمی از ظهر گذشته بود که پدر آمد.کاغذی را که مادر به پشت در چسبانده بود خواند و در را باز کرد و با صدای بلند گفت: به به! چه بوی خوبی! عزیزم! منم ممنونم که برای من و خرگوشک غذاهایی را که دوست داریم، می پزی! و باز خرگوشک گفت: چه جالب! مامان خرگوشه سفره را انداخت و با هم غذا را خوردند.وقتی سفره را جمع می کردند، خرگوشک چند تا از ظرف ها را توی هم گذاشت و به آشپزخانه برد. ♦️پدر و مادر رو به آشپزخانه گفتند: ممنونیم خرگوشک که کمک ما ظرف ها را جمع می کنی. خرگوشک کمی سرخ شد. در دلش احساس خوبی پیدا کرد و دوباره با خودش گفت: چه جالب! بعد به سراغ تلفن رفت.به سمورک زنگ زد و درباره چیز جالبی که یاد گرفته بود با او صحبت کرد. السلام علیک یا ربیع الانام (سلام بر تو ای بهار بشریت!!) 🌸 @yekroozebahari313 🌸
🐰 🐰 🔟 برای ✋موضوع: آدرس و نشانی ✍نویسنده: 📚 مجله 🦋نشانی خانه را بلدی ...‼️🦆 وقتی خرگوشک کوچکتر بود خیلی به پروانه ها علاقه داشت. آن ها را دنبال می کرد و می خواست با دست بگیرد. گاهی پروانه ها از پنجره وارد می شدند و دور و بر اتاق می چرخیدند:«پروانه بدو، خرگوشک بدو...!!» اما یک روز که خرگوشک برای بازی به میدان نزدیک خانه رفته بود، چشمش به یک پروانه بزرگ با بالهای سفید افتاد. تا آن زمان خرگوشک پروانه ای به این قشنگی ندیده بود. چشم هایش از نگاه کردن به بالهای پروانه درخشید. آرام آرام جلو رفت تا او را با دست بگیرد. اما تا به نزدیک پروانه رسید، پر زد و جلوتر روی گلی دیگر نشست. و باز پروانه جلوتر پرید و خرگوشک بدنبالش. آنقدر رفت و رفت و رفت تا اینکه خسته شد. گوشه ای کنار یک برکه نشست تا آبی بنوشد، پروانه هم روی گل نیلوفری نشست تا استراحت کند. خرگوشک با خودش گفت کمی زیر سایه استراحت کنم، بعد پروانه را می گیرم و بر می گردم. چشم هایش را بست.
🐰 🐰 1⃣1⃣ برای ✋موضوع: جدا کردن لباس های چرک و کثیف ✍نویسنده: 📚 مجله 🦋قاطی پاتی...‼️😇 مامان خرگوشک توی حیاط زیر سایه خنک درخت بیدمجنون نشسته بود. چیزهایی را از توی یک دفتر خط می زد و توی دفتر دیگر می نوشت،خرگوشک که تازه از خواب بیدار شده بود جلو آمد و سلام کرد. مامان خرگوشه جواب سلامش را داد و بامهربانی نگاهی به پیراهن کثیف خرگوشک کرد و گفت: عزیزم! بعد از دستشویی، لباست را هم عوض کن و با عروسکت بیا برای صبحانه. خرگوشک چشمی گفت و رفت.چند دقیقه بعد برگشت لقمه اش را برداشت و آرام آرام به سمت مادر آمد و گفت: مامان جون! داری چکار می کنی؟ _دارم از دفتر «چرک نویس» خط می زنم و توی دفتر «پاک نویس» می نویسم!؟ خرگوشک درست معنی چرک نویس و پاک نویس را نفهمید. مامان خرگوشه با نگاه به قیافه ی او فهمید که باید جور دیگری بگوید: خرگوشکم! دفتر چرک نویس یعنی دفتری که توی اش چیزهایی را می نویسی و خیلی مرتب نیست.بعدا باید آنها را پاک کنی و درست و کاملش را توی دفتری دیگر،مرتب بنویسی.نباید اجازه بدهی که چیزهایی که در دو دفتر هست با هم قاطی پاتی بشود!؟ باید چرک ها را از یک دفتر تمیز کنی و بعد به دفتر بعدی ببری.
🐰 🐰 2⃣1⃣ برای 🍀 ✋موضوع: درک کردن علت فریاد بزرگ ترها🤫 ✍نویسنده: 📣📣📣«فریاد کشیدن»🗯💭 صبح بود. خرگوشک با پدر و مادرش کنار پنجره صبحانه می خوردند که از خانه همسایه شان صدای داد و فریاد بلند شد. صدای باباسنجابک و مامان سنجابک به گوش می رسید.ناگهان بابا سنجابک از در بیرون آمد و با ناراحتی به سمت جنگل حرکت کرد. مامان خرگوشک که ناراحتی و غصه را در چهره خرگوشک دید گفت: عزیزم! نگران نباش. در دنیای بزرگترها گاهی پیش می آید. تلفن زنگ خورد. مامان خرگوشه گوشی را جواب داد و رو به خرگوشک گفت: امروز سنجابک کمی دیر میاد،تو تنها برو. خرگوشک راهی مدرسه شد.در راه باز صدای داد و فریاد می آمد.بابا جوجه تیغی جلوی چند عدد قارچ ایستاده بود و با بابا سنجابک داشتند بلند بلند حرف می زدند. خرگوشک بیشتر ناراحت شد و با اینکه نمی دانست چه پیش آمده، مثل مادرش گفت:در دنیای بزرگترها گاهی پیش می آید. زنگ دوم که خورد سنجابک اجازه گرفت و وارد کلاس شد.صورت و ابروهایش درهم بود.آخر هفته قرار بود خانم معلم بچه ها را به اردو ببرد، برای همین بچه ها توی کلاس از هیجان خیلی سر و صدا و بازیگوشی میکردند... 👇👇👇