اشعار ناب آیینی:
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
بینوا هرچه نوا داشته باشد بهتر
درد این عشق، صدا داشته باشد بهتر
آنقدر صاحب این روضه کرم دارد که
بیشتر هرچه گدا داشته باشد بهتر
قلبها می زند، انگار به نقاره زدند
شاه، امروز شفا داشته باشد بهتر
هرکه افتاده مسیرش دم سقاخانه
عطش کرببلا داشته باشد بهتر
می نشیند به دل این حرف، اگر حرف بجاست
هرکسی زائر آقاست، دلش کرببلاست
ریزه خوار از کرم خوان عطا بسیار است
پشت چشمی که رئوف است دعا بسیار است
روی دیوار رواق تو قلم زد جبرییل
گفت که درد بیارید، دوا بسیار است
وقت هایی که شلوغ است حرم، خادم تو
می زند جار بیایید که جا بسیار است
عاشق بی سر و پا دور و بر تو کم نیست
جان زهرا برسان تذکره پا بسیار است
من هوایی تر از آنم که به گنبد نرسم
می رسد جان به لبم گر که به مشهد نرسم
اول عشق خودت هستی و آخر، حرمت
نرود قطع یقین عمر، هدر، در حرمت
چه نیازی به بهشت است مرا چون دارد
جلوهء روز و شبش چند برابر، حرمت
فیض دستان شما دانه برایم پاشید
تا کبوتر شدم و داد مرا پر، حرمت
لعنت الله بر آنکس که به تو ابتر گفت
داده عمری چقدر حاجت ابتر، حرمت
هرکسی را گرهء کور به کار افتاده
گذرش بر حرم تو دوسه بار افتاده
تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت
سحری پر زد و شد زائر گوهرشادت
عمر من رفت... تو کی می گذری از کوچه
لب من داشت به خاک قدم تو عادت
خضر با دیدنت افتاده به خواهش کردن
مرحبا بر تو و این دولت مادر زادت
چون پیاله دلمان توبه که می کرد شکست
نیمه شب دور و بر پنجرهء فولادت
چشم ما را به قدمگاه تو مایل کردند
همه را ریزه خور سفرهء دعبل کردند
می کنی معجزه هر آینه با هر انگشت
سر زلفت سحری چرخ زد و ما را کشت
آخر و عاقبت ما شده انگار به خیر
نسل در نسل گداییم همه پشت به پشت
غیر تو هیچ نداریم میان عالم
پیش تو هیچ نداریم اگر وا شد مشت
روز محشر به امید کرمت می آییم
دور آهوی نگاهت همه از ریز و درشت
پس بیا تا دم محشر نشده محشر کن
پای تا فرق سرم گوش شده لب تر کن
نمک اشک، کنار تو چشیدن دارد
از خودت، روضهء ارباب شنیدن دارد
باز افتاده کسی تشنه میان گودال
اصلاً این روضه به آخر نرسیدن دارد
عکس آن زلف که در دست حرامی افتاد
مثل زینب به خدا آه، کشیدن دارد
این سئوالی است که باید به جوابش نرسم
آخر انگشت تنی پاره، بریدن دارد!
به غرورم، به رگ غیرت من برخورده
وای از چند طرف نیزه به این سر خورده
شاعر:
#رضا_دین_پرور
🔹
#اشعار_ناب_آیینی
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
کوبیده ام کلون دری را زکودکی
من دوست داشتم سفری را ز کودکی
وقتی که خوب دربدر مشهدش شدم
از من گرفت دربه دری را ز کودکی
بالا سرم که گنبد زردش طلوع کرد
در سایه اش کشاند سری را ز کودکی
خیلی قرار بود بیوفتم به قعر چاه
او دفع کرد هر خطری را زکودکی
آمد مرا بدست رضا داد تا ابد
داده پدر به من پدری را زکودکی..
از ابتدا رفیق شدم با رضا فقط
وا شد زبان من به رضا یا رضا فقط
هرنوکری برای رضا کار میکند
ماهیتا برای خدا کار میکند
ما دخل و خرجمان ز غریبه نمیرسد
از دست توست هرچه گدا کار میکند
آن کودک فلج که به دستت شفا گرفت
حالا جوان شده سرپا کار میکند
هرزائری رسید به من هم افاضه شد
این خاک پا شبیه طلا کار میکند
فهمیدم از پری که به خدام داده است
طاووس هم برای شما کار میکند
آقا خودت برام بلیط سفر بگیر
اینبار از اهالی ری کارگر بگیر
طوری که انقطاع ز مردم سعادت است
وابستگی به قبله هفتم سعادت است
دانه بهانه ایست مرا زائرم کنی
پس پر زدن به نیت گندم سعادت است
در ازدحام دور ضریح تو خوشترم
قطره شدن میان تلاطم سعادت است
صحن عتیق برد مرا صحن آینه
از مشهد امدن طرف قم سعادت است
یک یا حسین از من و یک یا حسین، تو
بین گدا و شاه تفاهم سعادت است
داده به سفره ام چه صفایی چه عزتی
یک دانه برنج ز بشقاب حضرتی
وقتی رسید فیض شما دم به دم به ما
آمد لباس مشکی خدام هم به ما
یک گوشه چشم کردی و قومی اسیر شد
خیلی زیاد ساخت همین لطف کم به ما
بعد نماز صبح به هرصحن سر زدیم
پاداش داد فاطمه با هر قدم به ما
بازین چه شورش است که در مشهدالرضاست
بیتی جدید داد خود محتشم به ما
شش گوشه جلوه کرده دراین چهار گوش تو
داده همیشه بوی حسین این حرم به ما
یک عمر دست رد به همه طعنه ها زدی
با دست خود سیاهی هر روضه را زدی
ای بیقرار روضه کمی هم سخن بگو
از میهمان تشنه ی دور از وطن بگو
شرح مرمل بدما را نمیدهی؟
از اسب های رفته به روی بدن بگو
حالا که وقت گفتنش از حال میروی
انگشت را نگو ز عقیق یمن بگو
اصلا بگو لباس تنش را که برده است؟
از دزدهای کوفه و از پیرهن بگو
از نعره ها و عربده های هزار مرد
از ماجرای سوختن چند زن بگو
آقا بگو که عرش خدا بی قرار بود
دور عقیله لشگری از نیزه دار بود
شاعر:
#سیدپوریا_هاشمی
🔹
#اشعار_ناب_آیینی
ذاکران امام حسین