#اصحاب_شهداء_کربلا ء
پیوستن یزید بن نبیط و فرزندانش از بصره به کاروان امام حسین ع
📝 به ما خبر دادند که «یزید بن نبیط البصری» از بصره که پدرم به ایشان نامه نوشته بود به سمت ما آمدند. پدرم به سرعت برای اینکه آنها راه را گم نکنند و یا به دست جاسوسان یزید نیفتند به دنبال آنها رفت و چادر آنها را پیدا کرد ولی آنها در چادرشان نبودند. آنها هم به دنبال پدرم آمده بودند. پدرم منتظر آنها در چادرشان نشست تا آنها برگردند. خوش به حالشان که پدرم آنها را آنقدر دوست داشت. ما در خیمه نشسته بودیم که آنها بیایند اما دیدیم فقط یزید بن نبیط آمد و سراغ پدرم را گرفت. ما به او گفتیم: پدرم به دنبال شما آمده است. منتظر نشد تا با او حرف بزنیم و از او مهمان نوازی کنیم به سرعت به خیام خود برگشت که پدرم منتظرش بود. او معلوم بود که پدرم را خیلی دوست دارد و عاشق پدرم است.
بالاخره آنها به هم رسیدند و همدیگر را در آغوش گرفتند و سلام و احوال پرسی گرم و مفصلی با هم کردند. یزید بن نبیط از شدت خوشحالی که پدرم را دیده است این آیه از قرآن را خواند:
{قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِک فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِّمَّا یجْمَعُونَ}
بگو: «به فضل و رحمت خدا، باید خوشحال شوند؛ که این، از تمام آنچه گردآوری کردهاند، بهتر است!»
یزید بن نبیط در خیمه اش با پدرم سخن گفت و آن دو نزد ما باز گشتند.
او و دو پسرش با ما بودند تا در روز عاشوراء به شهادت رسیدند.
📚مذبوح فرات صفحه ی 156
@zameneashk1