👑زَن وَ زِنـدگـے👑
دلانه جذاب #رباب دختر رعیت در عمارت خان.... قسمت 6
از شدت درد گريه ميكردم ..لباسامون كه گلي شده بود جمع كردم ..مريم خانوم همسايمون از خونه اومد بيرون تا منو ديد گفت بميرم چه سرنوشتي دارين تو و صغري و بعد زير بغلم رو گرفت و منو بردخونشون.. لبم كه خون ميومد شستم از درد گريه ميكردم ،مريم خانوم نفرين ميكرد و بلند بلند ميگفت مرضيه الاهي دستت بشكنه چه بلايي سر اين دختر آوردي ...يكم كه حالم جا اومد از مريم خانم خداحافظي كردم و رفتم خونه ..مادرم كه اصلا تو باغ نبودو حالمو نفهميد و نميدونست چه اتفاقي افتاده و همش به بيرون زل زده بود اما ننه كه منو ديد گفت يا حسين چي شده دختر لبت چرا پاره شده ..وقتى موضوع رو براش تعريف كردم عصباني شد ...و مرضيه و آقا جان رو نفرين كرد و زير لب گفت دستت بشكنه مرضيه ،دو ماه گذشت از آقا جان خبري نشد حتي يه بارم به ديدنمون نيومد ... يه شب كه تو ايوون نشسته بودم ننه صدام كرد و گفت :رباب جان هر وقت تو و مامانت رو ميبينم خيلي از خودم خجالت ميكشم كه چنين پسري بزرگ كردم كاش سر زا ميمرد ..رباب جان حواست به مادرت بيشتر باشه تو بزرگ شدي .. زن بيچاره داره از بين ميره ...اون موقع ده سالم بود ..و اصلا طاقت اين همه بدبختي رو نداشتم ... اشكام روونه شد و خودم رو انداختم بغل ننه و خوابيدم ...ننه صبح بيدار شد و رفت گرمابه روستا و يكراست اومد نمار خوند.. و سر سجاده تموم كرد ..قلب پر از دردش ديگه طاقت نداشت ننه مظلوم من از پيشمون رفت .....و تنهاتر شدم..آقا جان ظالم براي مراسم ننه نيامد..فقط بعد از چهلمش آمد به مادرم گفت :به سرت نزنه حالا كه ننه مرد برگردي خونه .اون خونه براي مرضيه هست ومرضيه خانوم اين خونه هست مادرم چيزي نگفت و گريه كرد چند ماه گذشت :بعد از مردت ننه اوضاع ما بدتر شد ..مامانم همش غش ميكرد و بي حال ميشد يك شب در خواب مادرم جيغ بلندي كشيد وبعد از چند نفس براي هميشه رفت و من تنها تنها شدم تنها اميد زندگيمو از دست دادم ،بدبختيام تمومى نداشت ..مادرم مادر زجر كشيده ام قلب عاشقش ديگه نتپيد آقاجان به اجبار من رو برد خونه خودش .. ادامه دارد.....