شرح و تفسير
گلايۀ شديد امام عليه السلام از سُستى بعضى از يارانش
همان گونه كه در بيان اسناد اين كلام شريف اشاره شد، اين سخن مربوط به خطبۀ ٢٧ نهج البلاغه است. توضيح اينكه يكى از شيطنتهاى معاويه اين بود كه براى تضعيف روحيۀ مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على عليه السلام گهگاهى عدهاى را مىفرستاد تا حملههاى غافلگيرانه و ناجوانمردانهاى به شهرهايى كه نزديك مرز شام بود انجام دهند؛ عدهاى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح كنند واموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است كه در طول تاريخ جباران خودكامه از آن بهرهگيرى مىكردند.
در يكى از اين حملات كه در شهر مرزى انبار (اين شهر اكنون نزديك مرزهاى سوريه و اردن است) بهوسيلۀ «سفيان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى كه خبر به امام عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد. در كوفه خطبهاى خواند (خطبۀ ٢٧ نهجالبلاغه معروف به خطبۀ جهاد) و سخت لشكريان، اصحاب خود و مردم كوفه را ملامت و نكوهش كرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بىتفاوتى مردم كوفه بود. آنگاه امام عليه السلام سكوت كرد تا عكسالعمل مردم را در مقابل آن خطبۀ آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند.
مرحوم سيّد رضى خلاصۀ اين ماجرا را به اين صورت نقل كرده است:
«هنگامى كه امام عليه السلام خبر حملۀ ياران معاويه به انبار و غارت آنجا را شنيد شخصاً پياده به سوى «نخيله» كه لشكرگاه معروف كوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛(جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض كردند:
اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشكل را حل مىكنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ) .
در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود:«شما از عهدۀ حل مشكلات خودتان با من برنمىآييد چگونه مىخواهيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ) .
اشاره به اينكه شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مىتوانيد از من دفاع كنيد. دشمن به سرزمين شما حمله مىكند، نفرات شما را به قتل مىرساند، اموالتان را غارت مىكند و شما نشستهايد و تماشا مىكنيد!
سپس مىافزايد:«(مشكل ديگر اين است كه) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت مىكردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم»؛ (إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي) .
اشاره به اينكه شما گوش به سخنان من نمىدهيد، فرمان من را اطاعت نمىكنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بىمهابا به سرزمين شما حمله مىكند. مىداند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد و همين امر سبب جسارت او شده است.
اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبۀ ١٢١ وارد شده كه امام عليه السلام مىفرمايد:
«أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛ من مىخواهم بهوسيلۀ شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد».
در پايان مىافزايد:«گويى من پيرو هستم و آنها پيشوا يا من فرمانبر و محكومم و آنها فرمانده و حاكم»؛ (كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ) . «وَزَعَة» جمع «وازِع» از مادۀ «وَزْع»(بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقۀ شديد به چيزى است كه انسان را از امور ديگر بازمىدارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه در مورد لشكر يا صفوف ديگر بهكار رود مفهومش اين است كه آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار بهوسيلۀ شخص حاكم و فرمانده انجام مىگيرد، واژۀ «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است كه در جملۀ بالا همين معنا منظور است.
سيّد رضى رحمه الله پس از ذكر اين جمله مىافزايد:«هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را در ضمن گفتارى طولانى - كه قسمت برگزيدهاى از آن ضمن خطبهها گذشت - بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مىخواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مىتوانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِكُ إلّا نَفْسي وَ أخي فَمُرْ بِأَمْرِكَ يا أمِيرَ الْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ عليه السلام: وَ