(نامه اطباء) آيةالله حاج شيخ عبدالكريم حائري رحمةالله عليه فرمود نامه اي بخط مرحوم لقمان الملك كه شرح حال و شفاء مريضه اي نوشت و عين عبارت آن نامه اين است كه: بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله رب العالمين والصلواة علي اشرف خلقه محمد المصطفي وافضل السلام علي حججه و مظاهر قدرته الائمه الطاهرين واللعته علي اعدائهم والمنكرين لفضائلهم والشاكين في مقاماتهم العاليةالشامخة. شرح اعجازيكه راجع بيك نفر مريضه محترمه ظهور نمود بقرار ذيل است. اين مخدره تقريباً بين ۴۵ و ۴۶ سال سن دارد، متجاوز از يك سال بود مبتلا به مرض رحم بود كه خودِ بنده مشغول معالجه بودم و روز به روز درد و ورم شدّت مي‌نمود با شور با آقاي دكتر سيد ابوالقاسم قوام رئيس صحيه شرق مشاراليها را به مريضخانه آمريكائيها فرستاده بنده توصيه اي به رئيس مريضخانه نوشتم كه مادام كپي و خانمهاي طبيبه معاينه نموده و تشخيص مرض را بنويسند ايشان پس از معاينه نوشته بودند: رحم زخم است و محتاج بعمل جراحي است و چند مرتبه مشاراليها به آنجا رفته و همين طور تشخيص داده بودند و مريضه راضي بعمل نشده بود. بعد از آن مشاراليها را براي تكميل تشخيص فرستادم نزد مادام اخايوف روسي ايشان هم عقيده شده بودند و باز هم براي اطمينان خاطر و تحقيق تشخيص نزد پرفسور اكوبيانس و مادام اكوبيانس فرستادم ايشان پس از يك ماه تقريباً معاينه و معالجه به بنده نوشته بودند كه اين مرض سرطان است وقابل معالجه نيست خوب است برود به تهران شايد با وسائل برقي و الكتريكي نتيجه اي گرفته شود چنانچه آقاي دكتر ابوالقاسم خان و خود بنده در اول، همين تشخيص سرطان داده بوديم مشاراليها علاوه بر اينكه حاضر برفتن تهران نبود. مزاجاً بقدري عليل و لاغر شده بود كه ممكن بود درد و فرسخ حركت تلف بشود در اين موقع زير شكم كاملاً متورم شده و يك غده اي در زير شكم در محل رحم تقريباً بحجم يك انار بزرگ بنظر آمد كه غالباً سبب فشار مثانه و حبس البول ميشد و بعد پستانها متورم و صلب شده خواب و خوراك بكلي از مريضه سلب شده كه ناچار بودم براي مختصر تخفيف درد روزي دو دانه آمپول دو سانتي مرفين تزريق مي نمود كه اخيراً آن هم بيفايده و بلااثر ماند تا يكشب بكلي مستاصل شده مقدار زيادي ترياك خورده بود كه خود را تلف كند. بنده را خبر دادند تا جلوگيري از خطر ترياك گردد چون چند سال بود كه بنده با اين خانواده كه از محترمين و معروفين اين شهر هستند مربوط و طرف مراجعه بودند خيلي اهتمام داشتم بلكه فكري جهت اين بيچاره كه فوق العاده رقت آور بود بشود و از هر جهت مايوس بودم يقين داشتم سرطان شعب و ريشه‌هاي خود را بخارج رحم و مبيضه‌ها دوانيده و مزاج هم بكلي قواي خود را از دست داده است براي قطع خيال مشاراليها قرار گذاشتيم آقاي دكتر معاضد رئيس بيمارستان رضوي كه متخصص در جراحي است هم معاينه نمايند. ايشان پس از معاينه به بنده گفتند چاره منحصر بفرد بنظر من خارج كردن تمام رحم است من هم به مشاراليها گفتم كه شما اگر حاضر به عمل جراحي هستيد چاره منحصر است والا بايد همين طور گفت بسيار خوب اگر در عمل مُردَم كه نعم المطلوب و اگر نمُردَم شايد چاره اي بشود تصميم براي عمل گرفت و همان روز كه اواخر ربيع الثاني سنه ۱۳۵۳ و روز چهارشنبه بود ديگر تا يك هفته او را ملاقات ننمودم، يعني از عيادتش خجالت ميكشيدم خودش هم از خواستن من خجالت ميكشيد تا پس از يك هفته ديدم با كمال خوبي آمد مطب بنده و اظهار خوشوقتي مي‌نمود قضيه را پرسيدم گفت بلي شما كه به من آخرين اخطار را نموديد و عقيده دكتر معاضد را گفتيد من اشك ريزان با قلب بسيار شكسته از همه جا مأيوس شده و گفتم: يا علي بن موسي الرضا تا كي من در خانه دكترها بروم و بالاخره مايوس شدم رفتم يك هفته شروع بروضه خواني نموده متوسل بحضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) شدم شب هشتم (شب شنبه) در خواب ديدم يكنفر از دوستان زنانه‌ام كه شوهرش سيد و از خدام آستان قدسي رضوي (عليه السلام) است يك قدري خاك آورد بمن داد كه آقإ؛ضضّ ّ (يعني شوهرم) گفت اين خاك را من از ميان ضريح مقدس آوردم خانم بمالد بشكمش من هم در خواب ماليدم و بعد ديدم دخترم بعجله آمد كه خانم برخير دكتر سواره آمده دم در (يعني بنده) وميگويد بخانم بگوئيد بيا برويم نزد دكتر بزرگ من هم با تعجيل بيرون آمدم و ديدم شما سوار اسب قرمز بلندي هستيد گفتيد بيائيد برويم من هم براه افتادم تا رسيديم بيك ميدان محصوري ديدم يكنفر بزرگواري ايستاده و جمعيتي كثير در پشت سرش، من او را نمي شناختم اما تا رسيدم دستش را گرفتم و گفتم يا حجة ابن الحسن (عجل الله فرجه) بداد من برس او با حال عتاب فرمود بشما كه گفت نزد فلان دكتر برويد يكي از دكترها را اسم برد. بعد افتادم بقدمهايش باز گفتم بداد من برس ثانياً فرمود بشما كه گفت نزد فلان دكتر برويد استغاثه كردم فرمود برخيز تو خوب شده و مرضي نداري.