🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت شصت و سوم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى 🔱من غافل بودم از اینکه در آيين شاهان هر ناممکنی ممکن است و بیهوده می‌اندیشیدم او در رفتار و گفتار خود صادق است و روزی با من ازدواج رسمی خواهد کرد🥺🙇‍♀ ⚜ حالا دیگر بدرود رویای شوم زندگی در کاخ❗️❌👰‍♀❌ 🔱 دوران این ملکه دروغین چه زود گذشت و من چه آسان قلب پدر پیرم را شکستم. پدری که هیچگاه مرا نبخشید و تا دم مرگ نیز با من مهربان نشد .بدرود اعلیحضرت قدر قدرت...🤴 ⚜ ایادی خبر داد که روز ۲۶ مهرماه دوشیزه ثریا به تهران خواهد آمد .همچون دیوانگان شده بودم. مادرم حالم را درک می‌کرد. در اتاقم هرچی که یادی از محمدرضا را تداعی می‌کرد ناپدید شد .آن قاب عکس نیز كه در اتاق خواب خود بالای سرم زده بودم هم همینطور . 🔱دو روز بعد روزنامه ها تصویر زیبایی از دوشیزه ثریا را چاپ کردند و خبر نامزدی وی و شاه را از رادیو اعلام شد📻📑 ⚜ الحق دختر زیبایی است .خدا میداند که در این دربار منحوس چه بر سر او خواهد آمد و سرنوشت برای او چه سازی خواهد زد. 🔱 ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۲۸ روز عروسی شاه و ثریا بود.🤴👸 ⚜ مادرم با ترس و دلهره به من گفت : _ از طریق فردوست دو کارت دعوت به کاخ را به دست آورده است . 🔱شیطنتی در من گل می کند و به مادرم می گویم: _ باید ما هم به جشن عروسی در کاخ برویم⚠️ ⚜مادرم حیرت زده می گوید : _پروین نکند خیالاتی در سر داری با جان خودت بازی نکن دودمان نمان را به باد نده 🔱با خنده زهرآگین گفتم: _ مادر، کار من و شاه ديگر تمام شده است بگذار برای آخرین بار او را از نزدیک ببینم خیالت هم آسوده باشد که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ما هم مثل سایر مهمانان عروس و داماد را میبینیم و باز می گردیم ⚜مادرم پیشنهاد مرا پذیرفت .قصدم این بود که در شب عروسی با بهترین لباس و آرایشی خیره کننده حاضر شوم💃💃 ادامه دارد... ✍ 📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357