نهاده حسن تو بنیاد دلربایی را گرفته گل ز رخت بوی وفایی را کسی نیافته قدر برهنه پایی را خراج نیست در این ملک بی‌نوایی را رسا نمی‌شود از سعی خامه تقدیر به قد آن که بریدند نارسایی را ز خود دل ثمری جلوه ده در این گلزار چو سرو چند کنی پیشه خودنمایی را ز زهد خشک به تنگ آمدم شراب کجاست که تا به آب دهم خرقهٔ ریایی را رضا به عشرت عالم نمی‌شود قصاب کسی که یافت چون من لذت جدایی را  https://eitaa.com/zandahlm1357