.......:
درود من بر قبر نفس زكيه در بغداد، كه رحمت خدا او را در غرفه هاى بهشت فرا گرفته است.
درود من بر قبر توس، شگفتا اندوهى كه پيوسته آتش افسوس را در درون مى گدازد!
تا روز رستاخيز كه خدا امام قائم را برانگيزاند و غبار غم و اندوه را از چهرهها بزدايد.
برترين درودهاى خدا بر على بن موسى، كه خدايش امر او را به راستى آورد.
امّا آن دردى كه هر چه بكوشم، مرا ياراى بازگويى زواياى جانكاه آن نيست.
ريشه در قبرهايى دارد در كنار رود فرات، در كربلا،
از آنِ انسانهايى والا كه بر كرانه فرات با تشنگى جان دادند. كاش مرا نيز پيش از فرا رسيدن مرگ، در ميان آنان جايى بود!
سوز نهان خويش را به شكايت بر آستان خدا مى برم كه هر گاه سوگ آنان را ياد مى كنم، ساغرى تلخ و لبريز از اندوه مرا نثار مى گردد.
از زيارت بارگاه ايشان هراسانم؛ زيرا ديدار جاى ِ جان باختنِ ايشان در ميان دشت و نخلستان، اندوه مرا افزون مى كند.
رخدادهاى زمانه ايشان را پراكنده است، ديگر سرايى از آنان به چشم نمى آيد كه مردم در آن آرام گيرند.
بازماندگانشان تنها گروهى هستند كم شمار، كه در مدينه با رنج و سختى مى زيند.
اينك زائر آرامگاههاى ايشان بسى اندك است،. جز شمارى كفتار و عقاب و باز كه بر ويرانه گورها مى نشينند.
هر روز شهيدى
از تبار ايشان در گوشه اى از اين زمين پهناور بر خاك مى افتد.
روزگاران امّا، به كسانى كه در آن گورها خفته اند، هرگز آسيبى نمى رساند و زبانه هاى دوزخ راهى به ميان ايشان ندارد.
پيشتر شمارى از ايشان در مكه و زمينهاى گرداگرد آن مى زيستند كه در قحطسالى ها، بى باكابه، بر دشمنان مى تاختند و شتران ايشان را مى كشتند.
آنان آستانى داشتند كه زنان بدكاره را در آن راهى نبود و خود سيمايى نورانى داشتند؛ چندان كه از پس پرده نيز مى درخشيد.
هر گاه با تيرهاى گندمگون خويش بر سپاهى مى تاختند، خود را بى محابا به دل دشمن مى زدند و بر آتش نبرد مى دميدند.
اينان اگر روزى بخواهند به نياكان خويش ببالند، از محمّد نام مى برند، و از جبريل و قرآن و سوره هاى آن،
و از على آن بزرگمرد نيكوخصال ياد مى كنند و از فاطمه زهرا، برترين دختران.
و از حمزه و عباس، دادگران پرهيزكار، و از جعفر كه در هاله اى از عزت و مردانگى پر كشيد.
اينان كه يادشان را آورديم، از تبار هند بدكار و مردان پيرامون او به هم نرسيده اند، و از بى خردان و ناپاكان گرداگرد سميه نيستند.
دير نباشد كه تيم و عدى (قبيله هاى ابوبكر و عمر) از پدران خويش درباره آن بيعت زشت و نادرست بازخواست كنند!
و از ايشان بپرسند كه به چه حق، پدران اين نسل
پاك را از حق خويش بازداشتند و فرزندانشان را در جاى جاى جهان پراكندند؟
و خلافت را از جانشين راستين پيامبر به راهى ديگر افكندند و پايه پيمانى كينه توزانه را ريختند؟
امام و سرور اين مردم، برادر و همتاى پيامبر است، همان ابوالحسن كه اندوه از جان پيامبر مى زدود.
مرا درباره خاندان پيامبر سرزنش مكن، كه تا هستند، دل در گرو آنان دارم و وامدار ايشانم.
راه هدايت خويش را در ميان ايشان يافته ام، كه در هر حال، برترين برگزيدگان اند.....
https://eitaa.com/zandahlm1357