.......:
جزای قتل
حیوةالحیوان زیر کلمه حجل (کبک) مینویسد، بزرگی از بزرگان کُرد به خانه سلطانی دعوت شده بود. بر سر سفره چشمش به دو کبک افتاد، کردی به او نگاه کرد و خندید. امیر علت خنده را جویا شد. کردی گفت: در بچگی راهزن بودم؛ روزی بر تاجری دست یافتم؛ خواستم او را به قتل برسانم تضرع کرد و من توجهی نکردم. وقتی دید من حتماً او را به قتل میرسانم نگاهش به دو کبک افتاد و گفت: شهادت دهید که این قاتل من است. اکنون که چشمم به این دو کبک افتاد یاد احمقی او افتادم. امیر گفت: دو کبک گواهی دادند پس
دستور داد تا گردنش را زدند.
وحشی
می نماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالباً دل در کف چون خود ستمکاریت هست
در گلستانی نمی جنبی چو شاخ گل زجای
می توان دانست کاندر پای دل خاریت هست
چاره ی خود کن اگر بیچاره سوزی کار تست
وای بر جانت اگر مانند خود یاریت هست
عشق بازان رازداران همند از من مپوش
همچو من بی عزتی یا قدر و مقداریت هست
چونی از شاخ گلت رنگی و بویی میرسد
یا باین خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
در طلسم دوستی کاندر تواش تأثیر نیست
نسخها دارم اشارت کن اگر کاریت هست
بار حرمان برنتابد خاطر نازک دلان
عمر من بر جان وحشی نه اگر یاریت هست
کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357