.......: و چرا بالاخره در وصيت نامه ي خود، نام فرزندش را به عنوان وصي پس از نام چهار تن ديگر مي‌آورد كه نخستين آنان «منصور عباسي» و سپس حاكم مدينه و سپس نام دو زن است؛ چنان كه پس از ارتحال آن حضرت، جمعي از بزرگان شيعه نمي دانند جانشين آن بزرگوار، همين جوان بيست ساله است؟ چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب مي‌كند: «خليفتان يجبي اليهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انكارآميز مي‌گشايد؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمه يي به نام «حسن بن عبداللَّه» سخن را به معرفت امام مي‌كشاند و آنگاه خود را امام مفترض الطّاعة، يعني صاحب مقامي كه آن روز خليفه ي عباسي در آن متمكن بود، معرفي مي‌كند؟ چرا به «علي بن يقطين» كه صاحب منصب بلندپايه ي دستگاه هارون و از شيفتگان امام است، عملي تقيه آميز را فرمان مي‌دهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مي‌كند و او را به قطع رابطه با خليفه فرا مي‌خواند؟ چگونه و با چه وسيله يي آن همه پيوند و رابطه در قلمرو گسترده ي اسلام، ميان دوستان و ياران خود پديد مي‌آورد و شبكه يي كه تا چين گسترده است، مي‌سازد؟ چرا «منصور» و «مهدي» و «هارون» و «هادي»، هر كدام در برهه يي از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعيد او مي‌بندند؟ و چرا چنان كه از برخي روايات دانسته مي‌شود، آن حضرت در برهه يي از دوران سي وپنج ساله، در اختفا بسر برده و در قراي شام يا مناطقي از طبرستان حضور يافته و از سوي خليفه ي وقت، مورد تعقيب قرار گرفته و به ياران خود سفارش كرده كه اگر خليفه درباره ي من از شما پرسيد، بگوييد او را نمي شناسيم و نمي دانيم كجاست؟ چرا هارون در سفر حجي، آن حضرت را در حدّ اعلي تجليل مي‌كند و در سفر ديگري دستور حبس و تبعيد او را مي‌دهد و چرا آن حضرت در اوايل خلافت هارون كه وي روش ملايمت و گذشت در پيش گرفته و علويان را از حبسها آزاد كرده بود، تعريفي از فدك مي‌كند كه بر همه ي كشور وسيع اسلامي منطبق است؛ تا آن جا كه خليفه به آن حضرت به تعريض مي‌گويد: پس برخيز و در جاي من بنشين؟ و چرا رفتار همان خليفه ي ملايم، پس از چند سال، چندان خشن مي‌شود كه آن حضرت را به زنداني سخت مي‌افكند و پس از سالها حبس، حتّي تحمل وجود زنداني او را نيز بر خود دشوار مي‌يابد و او را جنايتكارانه مسموم و شهيد مي‌كند؟ اينها و صدها حادثه ي توجه برانگيز و پرمعني و در عين حال ظاهراً بي ارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگي موسي بن جعفر (عليهم السّلام) هنگامي معني مي‌شود و ربط مي‌يابد كه ما آن رشته ي مستمري را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظه ي شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم. اين رشته، همان خط جهاد و مبارزه ي ائمه (عليهم السّلام) است كه در تمام دوران دويست وپنجاه ساله و در شكلهاي گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارايه ي تصويري روشن از معرفت اسلامي است و ثانياً، تبيين مسأله ي امامت و حاكميت سياسي در جامعه ي اسلامي و ثالثاً، تلاش و كوشش براي تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظّم اسلام (صلّي اللَّه عليه واله) و همه ي پيامبران؛ يعني اقامه ي قسط و عدل و زدودن انداداللَّه از صحنه ي حكومت و سپردن زمام اداره ي زندگي به خلفاءاللَّه و بندگان صالح خداوند. امام موسي بن جعفر (عليه السّلام) نيز همه ي زندگي خود را وقف اين جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعليم و فقه و حديث و تقيه و تربيتش در اين جهت بود. البته، زمان او ويژگيهاي خود را داشت؛ پس جهاد او نيز به تناسب زمان مختصاتي مي‌يافت؛ عيناً مانند ديگر ائمه ي هشتگانه، از زمان امام سجاد (عليه السّلام) تا امام عسكري (عليه السّلام) كه هر يك يا هر چند نفر، مختصاتي در زمان و به تبع آن، در جهادِ خود داشتند و مجموعاً زندگي آنان، دوره ي چهارم از زندگي دويست وپنجاه ساله را تشكيل مي‌دهد كه خود نيز به مرحله‌هايي تقسيم مي‌گردد. جاي آن است كه اين بحث اساسي، از اين ديدگاه مورد توجه فضلا و محققان قرار گيرد و در آيينه ي اين دوران پرشكوه و اين مجاهدت بي نظير، راه كمال مسلمين و مخصوصاً پيروان و دوستداران اهل بيت پيامبر (صلّي اللَّه عليه واله) آشكار گردد. بي شك مجامعي از اين قبيل، فرصتهاي مغتنم و ديريابي را در اختيار پژوهندگان اين حقيقت مي‌گذارد. در اين جا، لازم مي‌بينم از مديريت انديشمند و لايق و برجسته ي آستان قدس رضوي (عليه الاف التحيّةوالثّناء) به خاطر فراهم آوردن اين مقدمه ي لازم، صميمانه تشكر كنم. اين جانب، عازم و آرزومند شركتي فعال در اين مجمع و عرض ارادتي خاضعانه به مقام والاي حضرت علي بن موسي الرضا (عليه وعلي ابيه المطهّرالمظلوم الاف السّلام) بودم و چون طبعاً از چنين توفيقي محروم شده ام، بدين مختصر كوشيدم خود را در سلك شما خدمتگزاران به معارف اهل بيت (عليهم السّلام) در اين مجمع قرار دهم. در پايان، ولادت با سعادت حضرت نبيّ اكرم (صلّي اللَّه عليه واله وسلّم) و ميلاد م