عطار کاف کفر ای دل به حق المعرفه خوشترم آید ز فای فلسفه زانکه این علم لزج چون ره زند بیشتر بر مردم آگه زند در سفر حجاز آورده ام: هرکه نبود مبتلای ماهروی نام او از لوح انسانی بشوی دل که فارغ باشد از مهر بتان لته ی حیضی بخون آغشته دان سینه ی فارغ زمهر گلرخان کهنه انبانیست پر از استخوان کل من لم یعشق الوجه الحسن قرب الجل الیه والرسن یعنی آنکس را که نبود عشق یار بهر او پالان و افساری بیار قاسم بیگ حالتی پیوسته زمن کشیده دامن دل تست فارغ ز من سوخته خرمن دل تست گر عمر وفا کند من از تو دل خویش فارغ تر از آن کنم که از من دل تست رشید وطواط ای روی تو فردوس برین دل من روزان و شبان غمت قرین دل من گفتم مگر از دست غمت بگریزم عشق تو گرفت آستین دل من شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357