.......:
بعد مرگ
عربی بیابانی بر قبر هشام ایستاد، و در همان حال یکی از خادمان هشام بر قبر میگریست و میگفت: میدانی پس از تو چه به سرم آمد؟ عربی گفت: اگر او توان داشت بگوید با چه سختیهایی دست و پنجه نرم کرده، از سختی تو هم خبر میداد.
علینقی
بیتاب تنی که پیچ و تابش پیداست
بی ظرف دلی که اضطرابش پیداست
راز دل پر عشق نگردد ظاهر
تا نیمه بود شیشه شرابش پیداست
*
حقه پر او از ز یک در بود
گنگ شود چونکه ز در پر بود
عرفی
خوش آنکه شراب همتم مست کند
آوازه ی امید مرا پست کند
گر دست زنم به کام در دست دگر
شمشیر دهم که قطع آن دست کند
*
مکن در کارها زنهار تأخیر
که در تأخیر آفتهاست جانسوز
به فردا افکنی امروز کارت
ز کندیهای طبع حیلت آموز
قیاس امروز گیر از حال فردا
که هست امروز تو فردای دیروز
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357