.......: بعد مرگ عربی بیابانی بر قبر هشام ایستاد، و در همان حال یکی از خادمان هشام بر قبر می‌گریست و می‌گفت: می‌دانی پس از تو چه به سرم آمد؟ عربی گفت: اگر او توان داشت بگوید با چه سختیهایی دست و پنجه نرم کرده، از سختی تو هم خبر می‌داد. علینقی بیتاب تنی که پیچ و تابش پیداست بی ظرف دلی که اضطرابش پیداست راز دل پر عشق نگردد ظاهر تا نیمه بود شیشه شرابش پیداست * حقه پر او از ز یک در بود گنگ شود چونکه ز در پر بود عرفی خوش آنکه شراب همتم مست کند آوازه ی امید مرا پست کند گر دست زنم به کام در دست دگر شمشیر دهم که قطع آن دست کند * مکن در کارها زنهار تأخیر که در تأخیر آفتهاست جانسوز به فردا افکنی امروز کارت ز کندیهای طبع حیلت آموز قیاس امروز گیر از حال فردا که هست امروز تو فردای دیروز شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357