.......:
می خوانند.
قبل از غروب، گردان جایگزین از راه میرسد و بدون تشریفات، تپه را تحویل میگیرد. این
دفعه باید بدون حاجی و حاج رحیم برگشت. خیلی سخت است. خصوصا اینکه معاون دوم لشکر در منطقه باقی میماند و قرار است گردان پس از بازگشت از مرخصی، بازسازی شود.
خاطرهها میماند؛ استقامت و دلاوریها. صبوری و هیبتش. نظم و متانتش. خاطرههایی خوش از حاج رحیم. بذلهها و شوخی ها. خندهها و روحیه اش. مناجاتهای غروبش. لهجه ی زیبا و خلوص نیتش. بدون حاجی، باقی ماندن در گردان سخت است. اصلا این گردان با حاجی معنا داشت. حالا که حاجی شهید شده باید...
اما ما برای حاجی نیامده ایم. حاجی از این کارها هم خوشش نمی آید. بهتر است در همین گردان بمانیم و راه او را ادامه دهیم. با نیروها مهربان باشیم. اجازه ندهیم هیچ بسیجی در گردان سیگار بکشد. زیارت عاشورای صبح را فراگیر کنیم. تلاوت قرآن و سوره ی «واقعه» را در آخر شب به بچهها متذکر شویم. متین و شاکر باشیم. مغرور نباشیم. همراه بسیجیها بمانیم و در مقابل خدای خمینی سر به سجده بگذاریم. ما باید حاجی شویم. ما باید جای خالی او را پر کنیم. او از روزهای نخستین انقلاب سپاهی شده بود ولی کمتر کسی او را با لباس کامل فرم سپاه دیده. او از نخستین روزهای آشوب در کردستان همراه حاج احمد متوسلیان جنگیده ولی کمتر کسی از نقش مهم او در آن روزها خبر دارد. او بارها مجروح شده ولی کمتر کسی از درد کمر او اطلاع دارد. نامش میماند. جسمش را برای تشییع و تدفین به عقب بردند ولی ان شاء الله راهش باقی میماند.
خدا نکند روزی بیاید که ذکر خصایص حاجی، واپسگرایی نامیده شود. خدا روزی را نیاورد که افتخار همرزم
بودن با حاجی، یک واقعه ی تاریخی خوانده شود. پیش نیاید آن هنگامی که حاجیها به فراموشی سپرده شوند و فکر کنند فرماندهان جنگها مانند ژنرالها و درجه داران جنگهای مرسوم دنیا بوده اند. خدا
[صفحه ۲۱۳]
نکند که ما منزلت حاجیها را با قهرمان ستایی از بین ببریم!
اردوگاه هم بدون حاجی دیگر صفا ندارد. قبلا وقتی در غم دوستان شهید، غمناک میشدیم حاجی میآمد و میگفت: «بچههای من ناراحت نباشید، همه رفتنی هستیم، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد».
ولی حاجی دیگر نیست تا غبار دل بزداید. چادر حاجی هم بسته مانده. معاونش هم که شهید شده. یکی از پیکهای گردان هم مجروح شده. این دفعه، همای سعادت در بالای چادر فرماندهی گردان پرواز کرده و به قول بچهها نماز شب و راز و نیازهای شبانه قفل در را باز کرده.
بچهها از روحیه و حالتهای حاجی و سایر شهیدان میگویند. برخوردهایی که حاجی در مواقع مختلف با نیروها داشته، حالا نقل مجالس شده است.
شهیدان مظلوم اند. تا زنده اند، دنیا آنها را اذیت میکند و وقتی میروند، آدمها آنها را تفسیر به رأی میکنند. ولی آنها شهیدند. خدا دوستشان دارد و در جنات خودش منزل میدهد و با آنها حرف میزند. «انا جالس من جالسنی و انا ذاکر من ذکرنی».
تحمل اردوگاه خیلی سخت است، ولی دیگر نمی توان از آن جدا شد. اینجا منزل و ماوای بسیجیها شده. میروند ولی خیلی زود بر میگردند. امروز خسته شده اند ولی فردا دلشان تنگ میشود. اکثر آنها، ساک و چمدان ندارند. یک جعبه مهمات، در برگیرنده ی اسباب و لباسهایشان شده و اکثرشان میخواهند، حالا حالاها در جبهه بمانند.
تعداد زیادی از نیروها تسویه
حساب میکنند. کار دارند. مشکل دارند. حاضر نیستند به صورت پیوسته در جبهه بمانند. احتیاج به چند ماه مرخصی دارند. بعضیها هم سختی عملیات و سرما اذیتشان کرده و هنوز کاملا آبدیده نشده اند. با زیر و بم جنگ آشنا نیستند و چند حرکت بی برنامه ی اجتناب ناپذیر عملیات را نمی توانند هضم کنند و تصور میکنند همین یک دفعه برای آنها بس است.
دیدگاهها مختلف است. عده ای میروند و عده ای میمانند. بعضیها شرایط
[صفحه ۲۱۴]
را خوب درک میکنند و بعضیها از تفسیر آن عاجزند. ولی غالبا متوجه ی اوضاع هستند و میدانند کمبود نیرو در جبههها را باید تأمین کنند. سختیها و مشکلات باعث ریزش نیرو میشود. اما باید محکم بود. نباید اجازه دهیم افزایش مشکلات باعث شکاف در بین رزمندگان و امت خوب شود.
بعضیها یک بار جنگیدن و یا سه ماه اعزام به جبهه را کافی دانسته اند و پس از آن دیگر به جبهه نیامده اند. عده ای هم خود را به دست حوادث سپرده اند. آمده اند و مانده اند. گرما و سرما هم در آنها خلل ایجاد نکرده. همه ی ما در همه حال، مورد آزمایش خداوند هستیم. در جنگ و صلح. در عملیات و غیر عملیات.
هنگامی که موضوع تسویه حساب مطرح میشود، قلب کمی میلرزد. شیطان به سراغ انسان میآید و تمام دسیسه هایش را به نمایش میگذارد. باید مواظب بود. عقل و احساس وظیفه باید تکلیف را معلوم سازند. البته ممکن است لازم باشد تسویه کرد و این گونه نیست که آنانی که از گردان تسویه حساب میکنند از اسلام و انقلاب تسویه میکنند. آنها میروند تا دمی بیاس