وزي بود كه بايد از چادر آقا مهدي مي‌رفتم. قرار بود فرمانده گردان ادوات [۱۰] لشكر معرفي شوم. آقا مهدي باكري قبل از رفتنم گفت: به تازگي در ادوات يك مقدار اختلاف سليقه مشاهده شده كه به همين خاطر فرمانده اش را عوض مي‌كنيم و شما بايد يك هماهنگي و وحدت بين نيروها به وجود بياوري تا در صحنه رزم آسيب پذير نباشن... آن دوران قدري مسئله همشهري بازي‌ها زياد شده بود؛ اختلاف بين نيروهاي شهرهاي مختلف مثل اردبيل و تبريز يا بناب و ملكان و... جو طوري بود كه هركس مي‌خواست خودش را مطرح كند و اين مسأله خيلي نگران مي‌نمود و آقا مهدي به عنوان فرمانده لشكر در فكر حل اين مشكل بود. توي جبهه‌ها حجم نيروها زياد شده بود و سازماندهي نيروها كار زيادي مي‌خواست. تيپ‌ها به لشكرها تبديل شده بود و گه گاه گردان‌ها هم آهنگ استقلال مي‌نواختند. در آن گرداني كه من فرمانده آن مي‌شدم اين مسايل مقداري حادتر بود. آقا مهدي در مراسم صبحگاه پس از ذكر سوابقي از بنده و تشكر از فرمانده قبلي گردان، به عنوان فرمانده گردان ادوات معرفي‌ام كرد. من تا آن روز توانسته بودم آقا مهدي را مختصر بشناسم و با اين شناخت يقين كرده بودم كه آقا مهدي سرآمد همه فرماندهان نيروهاي مخلص جبهه هاست. اولين عملياتي كه پس از پيوستن من به لشكر عاشورا به وقوع پيوست عمليات و الفجر مقدماتي، در واپسين ماه‌هاي سال ۶۱ بود كه به درايت و قدرت فرماندهي آقا مهدي باكري پي بردم. در عمليات و الفجر مقدماتي [۱۱]، ارتفاعاتي كه گردانهاي لشكر عاشورا عمل كرده بودند، رمل بود و حركت در رمل بسيار مشكل بود. پا را كه مي‌گذاشتي روي زمين تا زانو مي‌رفتي توي خاك. در ساعات اوليه عمليات، گردانهاي خطشكن در منطقه گير كرده خط دشمن هنوز شكسته نشده بود. نيروهاي عراقي هنوز با استفاده از عوارض طبيعي از خود مقاومت شديدي نشان مي‌دادند. وقتي نيروهاي ما رسيدند به نزديكي‌هاي خط دشمن، از هر سمت و سو تيراندازي شد و نمي شد سنگرها را تشخيص داد كه نيروهاي دشمن كجا هستند. از پشت هر تپه اي و يا گياهي و درختان كم ارتفاع منطقه، تيراندازي مي‌شد و نيروهاي ما زمين گير شده بودند. كار كه به درازا كشيد آقا مهدي با بي سيم تماس گرفت و پرسيد [ صفحه ۲۸] كه چرا گردانها پيشروي نمي كنند؟ https://eitaa.com/zandahlm1357