.......: مشکل سوم: مسأله ولایت عهدی حضرت رضا (علیه السلام) این حادثه عجیب و مرموز که توسط مأمون عباسی طراحی شده بود، خود از امتحان‌های الهی بود که شیعیان به آن مبتلا شدند، چرا که هنوز مدت زیادی از آن همه جنایات و سرکوب‌های بنی عباس و به ویژه هارون (پدر مأمون) و قتل عام فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و شیعیان و به ویژه شهادت حضرت کاظم (علیه السلام) نگذشته بود که پیشنهاد ولایت عهدی مأمون، همه را متحیر کرد. نفرتی که عموم شیعیان از دستگاه طاغوت و به ویژه هارون الرشید به جهت عداوت با اهل بیت (علیهم السلام) و به شهادت رساندن امام کاظم (علیه السلام) داشتند، باعث شد که این اقدام حضرت رضا (علیه السلام) را نپذیرند و با آن که حضرت را به این کار مجبور کردند اما این کار بی سابقه در نظر عده ای به شدت سؤال برانگیز شد؛ به ویژه که گروه منحرف واقفیه، فرصت را غنیمت شمردند و بر تبلیغات خود افزودند و این گونه بود که افراد ساده لوح و ناآگاه به جای آن که تسلیم امام خویش باشند، زبان به اعتراض گشودند و مکرر به حضرت می‌گفتند: چرا وارد دربار مأمون شدی؟ و حضرت می‌فرمود: به همان دلیل که جدّم امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شورا شد. [۱] و گاهی در جواب اعتراض یکی از همین معترضان فرمود: پیامبر افضل است یا وصی؟ گفت: پیامبر؛ فرمود: مسلمان برتر است یا مشرک؟ گفت: مسلمان. فرمود: عزیز مصر مشرک بود و یوسف پیامبر؛ مأمون مسلمان است و من وصیّ، یوسف خودش از عزیز مصر (آن گونه که قرآن می‌گوید) خواست تا او را ولایت دهد، ولی من به این کار مجبور شدم. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۹، ص ۱۴۰، شورا، جلسه ای بود که به دستور خلیفه دوم بعد از وی جهت تعیین جانشین وی تشکیل شدو جریان عجیب آن در تاریخ مذکور است. [۱]: بحار، ج ۴۹، ص ۱۳۶. توطئه ترور حضرت رضا (علیه السلام) به جهت قبول ولایت عهدی محمد بن زید می‌گوید: چون مأمون، حضرت رضا (علیه السلام) را ولی عهد خود نمود، یکی از خوارج چاقویی مسموم را آماده کرد و به یاران خود گفت: به خدا سوگند نزد این مرد که می‌پندارد پسر رسول الله است ولی وارد دربار این طاغوت شده است، می‌روم و از علت این کارش می‌پرسم؛ اگر دلیل قانع کننده ای نداشت، مردم را از او راحت می‌کنم. با این تصمیم وارد خانه حضرت شد. حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: به یک شرط به سؤال تو پاسخ می‌دهم، قبول داری؟ گفت: چه شرطی؟ فرمود: اگر پاسخ من قانع کننده بود، آن چاقویی که در آستین داری بشکنی و کنار بگذاری! مرد خارجی که حیران شده بود، همان جا چاقو را درآورد و شکست. سپس گفت: چرا به دربار این طاغوت آمدی؟ با آن که اینان نزد شما کافرند و شما فرزند رسول الله هستی! حضرت فرمود: به نظر تو، این‌ها کافرترند یا عزیز مصر و مردم آن کشور؟ آیا نه این است که این‌ها می‌پندارند اهل توحید هستند ولی آن‌ها خداپرست نبودند و خدا را نمی شناختند؟ آیا یوسف بن یعقوب (علیه السلام) پیامبر و پسر پیامبر نبود؟! او به عزیز مصر که کافر بود (آن گونه که در قرآن آمده است) گفت: مرا بر گنجینه‌های زمین (دارایی مصر) قرار ده که من نگهبانی دانایم. او با فرعون‌ها همنشین بود و من مردی از فرزندان رسول الله هستم که مرا به این کار مجبور کرده اند و با کراهت پذیرفته ام، تو چه اعتراضی و چه اشکالی بر من داری؟ مرد خارجی با شنیدن این پاسخ کوبنده گفت: اعتراضی بر شما نیست. شهادت می‌دهم که شما پسر پیامبر خدا و راستگو هستی. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۹، ص ۵۵. 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357