.......: هدیه ناقابل ادیبی از وزیری شتر خواست. وزیر شتری ضعیف و لاغر به او داد، ادیب که شتر را دید به وزیر نوشت: شتر عنایتی رسید ولی خیلی سال بر آن گذشته بود، گویی ثمره شتران قوم عاد است که روزگار زمانه او را از بین برده است، یا شاید یکی از دو جفتی باشد که خدا او را در کشتی نوح علیه السلام قرار داده تا نسل شتران منقرض نشود. شتری است زار و زبون و خشک و لاغر، عاقل متعجب می‌شود از زندگی طولانی او، استخوانش از میان پشم و پوست درآمده است. اگر به درنده دهند نمی خورد و اگر به گرگ دهند، حاضر به دریدن آن نیست، سالیان طولانی است که علف نمی خورد و از چرا روی برتافته. تنها علف را در خواب و جو را در خیال دیده است. نمی دانم این حیوان را نگه دارم که باز هم زحمت دنیا کشد یا نحر کنم که کمک خرجی باشد. تصمیم گرفتم نگه دارم زیرا علاقه به جمع آوری مال و فرزند دارم، سرگردانی من از این است که نه ماده است تا بزاید و نه جوان است تا امید به فرزندش داشت و نه سالم است که توان چریدن یابد و نه دست و پای درستی دارد تا بماند، ولی منصرف شدم و گفتم آن را بکشم و برای زن و بچه غذایی از آن بسازم. آتشی افروختم و کاردی تیز، قصابی خواستم تا آن را نحر کند. شتر گفت: از کشتن من نفعی نمی بری، زیرا نفسی ضعیف و دیدگانی نابینا دارم، نه گوشتی شایسته دارم چه اینکه روزگار گوشتم را خورده است و نه پوستی برای دباغی که روزگار پاره اش کرده است و نه پشمی برای ریسیدن زیرا پشم را کندند. اگر مرا بر آتش بخوانی، کفی پشکل از من باقی بماند. و آتش به پخته شدن گوشتم وفا نکند. دیدم این شتر راست می‌گوید و در مقام مشاوره ناصحی خیرخواه است، ولی ندانستم کدام کار او بیشتر مرا شگفت زده کرده است، رفتار روزگار با وی، صبر او در برابر مشکلات، توان تو در نگهداری او، تحمل تو، ارزشی که تو برای دوستت قائل شده ای و یا اینکه دوستت ارزشی نداشته که چنین هدیه ای داده ای، از کدام تعجب کنم! در پایان بگویم این حیوان همان حیوان سر از قبر در آورده و مرده زنده شده در قیامت است والسلام. شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357