.......: اقامت در بیمارستان وقتی خرمشهر سقوط کرد و امکان سقوط آبادان نیز می‌رفت، از بسیج به خواهران گفته شده که باید شهر را ترک کنید. لذا ماشین آوردند و همه را حتی خواهرانی را که در مساجد کار می‌کردند از طریق جاده خاکی انتقال دادند. زیرا تمام جاده‌های اصلی به محاصره دشمن در آمده بود. مادرم به من و برادرم اصرار کرد که همراه آنها برویم اما من حاضر نشدم و گفتم اینجا می مانم. گفتم: «با این کمبود نیرو چه کسی از مجروحان پرستاری می‌کند؟ » من و برادرم در شهر ماندیم و از آن به بعد در بیمارستان شرکت نفت آبادان کار می‌کردیم. شهر بسیار خلوت شده بود و برادرم نیز به خط مقدم رفته بود. من مجبور شدم تنها به خانه بروم تا وسایل لازم را برای اقامت در بیمارستان به همراه بیاورم. آن روزها درکیف همه خواهران یک اسلحه و یک نارنجک برای محافظت شخصی بود، در کوچه‌های خلوت راه می‌رفتم و اسلحه را سخت در دستم می‌فشردم، این سرود را می‌خواندم: شهر من اسلحه بر دوش در کوچه هایت می‌گردم و می‌گویم تو را ترک نگویم... به این ترتیب دو سال و نیم در بیمارستان ماندم. یکبار بر اثر اصابت ترکش به عصب پاهایم مجروح شدم، که الحمدالله بهبودی حاصل شد. 📚خاطراتی از حضور زنان در دفاع مقدس https://eitaa.com/zandahlm1357