📖 (مثل پدر) 👦محمدحسین منتظر سردار سلیمانی بود چون شنیده بود که قرار است حاج قاسم به 🏡منزل یکی از 🌷شهدای مدافع حرم🕌 در محله آن‌ها بیاید،او لحظه‌شماری می کرد تا سردار را ببیند، بالاخره 🚖ماشین سردار سلیمانی وارد محله آنها شد، محمدحسین با شوق و اشتیاق 🤩فراوان به سمت 🚖ماشین رفت و با حاج قاسم سلام 🤝و احوال‌پرسی کرد. سردار دلها💝 با لبخندی زیبا جواب سلام و احوال‌پرسی های او را داد و بعد از چند لحظه ماشین به سمت منزل 🌷شهید مدافع حرم حرکت کرد. بعد از ⏰ساعتی حاج‌قاسم ،همراه دوستانش از 🏡خانه شهید مدافع حرم خارج شدند. محمدحسین با شوق به سمت او 👦دوید و از حاج قاسم پرسید: شما فقط منزل شهدای مدافع حرم می‌روید؟🤔 حاج‌قاسم پاسخ داد: نه من 🏡منزل دیگر شهدا هم می‌روم. محمدحسین با 🤩خوشحالی گفت: 🧕مادر من هم فرزند 🌷شهید است، به منزل ما هم می‌آیید؟ سردار گفت: بله 🏡خانه ی شما کجاست؟ 👦محمدحسین این خبر را با هیجان زیاد به مادرش گفت. 🧕مادر از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و اشک شوق در چشمانش حلقه زد و انگار کل دنیا🌏 را به او داده بودند. صدای🔔 زنگ در آمد. مادر 🚪در را باز کرد حاج‌قاسم سلام کرد و پرسید این‌جا منزل دختر شهید است مادر جواب داد: سلام سردار ، بله بفرمایید. حاج‌قاسم وارد🏡 خانه شد، محمدحسین و برادرش هم در کنار سردار نشسته بودند، مادر هنوز باورش نمی‌شد که سردار دل‌ها در خانه‌ی آن‌ها است و با خودش می‌گفت بعد از 33 سال احساس می‌کنم پدر شهیدم به خانه ما آمده است. (س) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 (برگرفته شده از کتاب: مهدی یاوران) 🔔کانال زنگ دانایی👇 🔶➖➖➖➖➖ @zange_danaei ➖➖➖➖➖🔶