زینبی ها
عد چشم هاش مثل لب هاش رنگ لبخند گرفتن. زل زد بہ چشم هام و گفت:جانہ امیرحسین! دلم رفت براے جان گفتنش! مثل خودش زل زدم بہ چشم هاش. _بریم نامزد بازے؟!__