😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚
#داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 515
شفای خلیفه با دعای امام
بسیاری از بزرگان همانند مرحوم کلینی ، راوندی ، طبرسی ، ابن شهرآشوب و . . . رضوان اللّه علیهم آورده اند :
روزی متوکّل عبّاسی سخت مریض شد و پزشکان از درمان وی عاجز شدند و او در بستر مرگ قرار گرفت ، مادرش نذر کرد که چنانچه متوکّل شفا یابد ، هدیه قابل توجّهی برای حضرت ابوالحسن ، امام هادی علیه السلام إ رسال دارد .
در همین اثناء فتح بن خاقان نزد متوکّل آمد و اظهار داشت : اکنون که تمام اطبّاء از درمان ، عاجز مانده اند ، آیا اجازه می دهی که با ابوالحسن هادی علیه السلام نسبت به مداوا و درمان مرض و ناراحتی شما ، مشورتی کنیم ؟
متوکّل پیشنهاد فتح بن خاقان را پذیرفت .
پس از آن ، شخصی را خدمت حضرت فرستادند ، تا موضوع را با وی مطرح نموده و دستورالعملی را جهت درمان متوکّل ، از آن حضرت دریافت دارد . هنگامی که ماءمور نزد امام علیه السلام آمد و موضوع را بیان کرد ، حضرت فرمود : مقداری سرگین گوسفند تهیّه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفاله آن را روی زخم چرکین بگذارند ، ان شاءاللّه سودمند خواهد بود .
همین که پزشکانِ معالج ، چنین دستورالعملی را شنیدند ، مسخره و استهزاء کردند .
فتح بن خاقان گفت : آیا ضرر هم دارد؟
گفتند : خیر ، بلکه احتمال بهبودی هم در آن هست .
پس دستورالعمل حضرت را اجراء کردند و چون مقداری از آن را روی زخم دُمل قرار دادند ، پس از گذشت لحظاتی کوتاه سر باز کرد و مقدار زیادی خون و چرک از آن خارج شد و متوکّل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادی علیه السلام ، سالم گشت .
وقتی که خبر سلامتی متوکّل به مادرش رسید ، بسیار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دینار به همراه یک انگشتر نفیس برای آن حضرت ارسال داشت .امام هادی علیه السلام بسیار حسادت می ورزید ، نزد متوکّل رفت و نسبت به حضرت بدگوئی و سخن چینی کرد و نیز نسبت هائی را به آن حضرت داد ، به طوری که متوکّل تحت تأ ثیر قرار گرفت و معتقد شد بر این که امام هادی علیه السلام برای یک شورش و کودتا مشغول جمع اسلحه و امکانات است .
به همین جهت ، متوکّل به سعید حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او یافتند ، جمع آوری کرده و نزد متوکّل بیاورند .
سعید حاجب گوید : شبانه از دیوار منزل امام علیه السلام بالا رفتم و در آن تاریکی ندانستم چگونه فرود آیم ، ناگهان متوجّه شدم که حضرت مرا با اسم صدا کرد و فرمود : صبر کن تا برایت چراغ بیاورم ، سپس شمعی را روشن نمود و برایم آورد .
و من به راحتی از دیوار پائین آمدم ؛ و چون وارد بر حضرت شدم ، دیدم که لباسی پشمین بر تن کرده و کلاهی بر سر نهاده و روی جانمازی از حصیر رو به قبله نشسته است . هنگامی که چشمش به من افتاد ، فرمود : مانعی نیست ، برو تمام اتاق ها را جستجو کن . سعید گوید : تمام اتاق ها و نیز وسائل حضرت را مورد بررسی قرار دادم و فقط دو کیسه - که یکی از آن ها به وسیله مهر و انگشتر مادر متوکّل ممهور شده بود - یافتم .
بعد از آن که همه جا را جستجو کردم و خدمت حضرت بازگشتم ، فرمود : ای سعید! اطراف و زیر جانماز و همه جا را به خوبی جستجو بکن . پس چون جانماز را برداشتم ، شمشیری در قلاف نهاده بود که آن را نیز به همراه دیگر اموال برداشتم و نزد متوکّل آوردم . همین که متوکّل چشمش بر آن دو کیسه و مُهر مادرش افتاد ، از مادر توضیح خواست که این ها چیست ؟
مادرش در پاسخ گفت : آن موقعی که مریض شده بودی ، این ها را برای شفای تو ، نذر آن حضرت کردم ؛ و چون سلامتی خود را باز یافتی ، آن ها را برایش ارسال داشتم .پس متوکّل دستور داد تا کیسه ای دیگر ضمیمه آن ها شود و با تمامی آنچه آورده بودیم ، برای امام هادی علیه السلام ارجاع و تحویل آن حضرت گردید .
سعید افزود : چون خدمت حضرت هادی علیه السلام بازگشتم ، ضمن عذرخواهی و پوزش از جسارتی که کرده بودم ، اموال را تحویل ایشان دادم .
و سپس حضرت فرمود : ظالمین جزای ستم های خود را به زودی خواهند دید .
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰
#کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)