😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 710 👈داستان عبرت انگيز مكافات باغداران در قرآن، در سوره قلم از آيه 16 تا 33، ماجراى سوختن باغى پربار بر اثر صاعقه مرگبار آسمانى سخن به ميان آمده، كه به عنوان مكافات عمل صاحبان باغ بود، از اين رو كه از دادن حق تهیدستان، خوددارى كردند، داستان از این قرار است که: در زمانهاى گذشته، قبل از اسلام، در سرزمين يمن، در حدود چهار فرسخى شهر صنعا، روستايى به نام «صروان» یا «ضروان» وجود داشت، در اين روستا يك باغ بسيار عالى و پر درخت داراى ميوه، و محصولات غذايى وجود داشت، صاحب اين باغ جوانمردى سخاوتمند و خداشناس بود، و به قدرى به فقراء و نيازمندان توجه داشت كه از محصول آن باغ به اندازه نياز خود بر مى داشت و بقيه را در بين نيازمندان تقسيم مى كرد. نيازمندان همواره دعاگوى او بودند، و آن باغ سال به سال رونق بيشترى داشت، و مستمندان عادت كرده بودند كه در فصل چيدن محصول، به آن باغ بروند، و حق خود را از صاحبش بگيرند، صاحب باغ نيز با كمال خوشرويى دست خالىِ آنها را پر مى كرد. اين مرد ربانى گه گاه كه فرصت به دست مى آمد، فرزندان خود را به گرد خود جمع مى كرد، و به آنها پند و اندرز مى داد و سفارش هاى شايسته اى مى كرد، به ويژه در مورد نيازمندان، سفارش زيادترى مى نمود كه: براى كسب رضاى خدا حتماً به آنها توجه كنيد و از محصول باغ و كشتزار به آنها به قدر نيازشان بدهيد. حتى در آخر عمر با وصيت خود، بيشتر تأكيد كرد كه مبادا مستمندان را محروم كنيد. اما افسوس كه آنها گوش شنوا نداشتند، و غرور و غفلت، آنها را از شنيدن و عمل كردن به نصيحت هاى مهرانگيز پدر باز مى داشت. سرانجام اجل اين مرد خدا سر رسيد و از دنيا رفت، باغ به دست فرزندان او افتاد. آن هانصيحت هاى پدر را به باد فراموشى سپردند، حتى با يكديگر هم سوگند شدند كه محصول باغ را براى خود ضبط كنند و چيزى به نيازمندان ندهند و به هم مى گفتند: ما عيالوار هستيم، و محصول باغ و كشتزار بايد براى هزينه زندگى خودمان باشد، به قدرى در اين تصميمشان جدى بودند كه حتى ان شاء الله نگفتند. هنگامى كه فصل چيدن محصول فرا رسيد، با هم پيمان بستند كه صبح زود دور از انظار نيازمندان ميوه هاى باغ را بچينند. نيازمندان طبق معمول عصرِ پدر آنها، به باغ سر مى زدند، به اميد آن كه حق آنها داده شود، ولى محروم بر مى گشتند. خداوند بر آن باغداران بخيل و دنياپرست و مغرور غضب كرد، نيمه هاى شب صاعقه اى مرگبار را به سوى آن باغ فرستاد، آن صاعقه چنان درختان آن باغ را سوزانيد كه آن باغ سرسبز و خرم را همچون شب سياه ظلمانى كرد، و چيزى از آن باغ، جز مشتى خاكستر باقى نماند. باغداران از همه جا بى خبر، صبح زود همديگر را صدا زدند و براى چيدن محصول به سوى باغ روانه شدند، در مسير راه آهسته به همديگر مى گفتند: مواظب باشيد كه امروز حتى يك نفر فقير به طرف باغ نيايد. وقتى كه به باغ رسيدند، مشتى زغال و خاكستر ديدند، همه چيز را دگرگون شده يافتند، به قدرى كه گيج شدند و باور نمى كردند و گفتند: ما راه را گم كرده ايم. يكى از برادران كه از همه عاقل تر بود به آنها گفت: آيا من به شما نگفتم كه تسبيح خدا كنيد. آنها كه باد غرورشان خالى شده بود به تسبيح خدا پرداختند و خود را ظالم و مقصر خواندند و همديگر را سرزنش مى كردند و فرياد مى زدند: اى واى بر ما كه طغيانگر بوديم. اين عذاب ناگهانى، باغداران را آن چنان تكان داد كه عبرت گرفتند به خصوص با نصيحت يكى از برادران كه عاقل تر بود آنها از خواب غفلت بيدار شدند و توبه كردند، و دل به خدا بستند و گفتند: اميدواريم كه خداوند بهتر از آن باغ را به ما عنايت فرمايد. از عبدالله بن مسعود نقل شده كه: وقتى آنها توبه حقيقى كردند، و خداوند صداقت آنها را دانست، باغ سرسبز و خرمى به نام حَيَوان (زنده و پرنشاط) به آنها عطا كرد كه درختان بسيار پربار با ميوه هاى بسيار عالى داشت، به طورى كه دانه هاى خوشه هاى انگور آن باغ، آن قدر بزرگ و چشمگير بود كه نظير آن را كسى نديده بود. 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰 📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد @zekrabab125 داستان و رمان، @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی @zekrabab نهج‌البلاغه روان)صلواتی) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴