📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📚📚 رمان شماره نهم 📌 بنام 📕 #اینک_شوکران" 📝نوشته مریم برادران 🔮 به روایت #فرشته_ملکی
ا🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا﷽🌺﷽🌺﷽🌺 ا🌺 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 2⃣3⃣ 💞ﺻﺒﺢ ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻞ ﺗﻨﻬﺎ بودیم. دستم را ﮔﺮﻓﺖ و ﮔﺬاﺷﺖ به ﺳﯿﻨﻪاش. ﮔﻔﺖ: "ﻗﻠﺒﻢ دوﺳﺖ دارد ﺑﻤﺎﻧﯽ، اﻣﺎ ﻋﻘﻠﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ اﯾﻦ دﺧﺘﺮ از ﭘﺎﻧﺰده ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﭘﺎي ﺗﻮ ﺳﻮﺧﺘﻪ. ﺧﺪا زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎي زﻧﺪﮔﯽ را ﺑﺮاي ﺑﻨﺪه ﻫﺎي ﺧﻮﺑﺶ ﺧﻠﻖ ﮐﺮده. او ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ از آﻧﻬﺎ اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﺪ. ﺷﺎد ﺑﺎﺷﺪ." ﻟﺐ ﻫﺎش ﻣﯽ ﻟﺮزﯾﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: "ﻣﻦ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎي ﺷﺎد زﯾﺎد داﺷﺘﻢ. از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﺎت، زﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺖ، ﻧﻔﺲ ﻫﺎت، ﻫﻤﻪ ﺷﺎدي زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ اﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻤﺖ ﺷﺎدم." گفت: "من ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺮات ﺷﻮﻫﺮي ﻧﮑﺮدم.از اﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺑﺎﺷﻢ.ﺗﻮ از ﺑﯿﻦ ﻣﯽ روي." ﮔﻔﺘﻢ: "ﺑﮕﺬار دوﺗﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮوﯾﻢ." 💞 ﻫﻤﺎن ﻣﻮﻗﻊ ﺟﻤﺸﯿﺪ و رﺳﻮل آﻣﺪﻧﺪ. ﭘﺮﺳﺘﺎرﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺮاﻧﮑﺎر آوردﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﺒﺮﻧﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﮕﺬاﺷﺖ. ﮔﻔﺖ: "ﭘﺎﻫﺎم ﺳﺎﻟﻢ اﺳﺖ.ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻢ راه ﺑﺮوم.ﻫﻨﻮز ﻓﻠﺞ ﻧﺸﺪه ام." ﺟﻠﻮ ي در اﺗﺎق ﻋﻤﻞ، ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺻﻮرت ﺟﻤﺸﯿﺪ و رﺳﻮل را ﺑﻮﺳﯿﺪ.دﺳﺖ ﻣﻦ را دو ﺳﻪ ﺑﺎر ﺑﻮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: "اﯾﻦ دﺳﺖ ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ زﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪه اﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از اﯾﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ زﺣﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ." ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮد و ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﺗﺎ آﺧﺮش ﻫﺴﺘﯽ؟» گفتم «هستم» و رفت، حتی برنگشت پشتش را نگاه کند. ...🖊 📝به قلم⬅️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴