📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوش
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ خنده تمسخر آميزش به لبخند خشكي مبدل شد. تاسف عميق در پشت آن لبخند پنهان شده بود كه دل را به درد مي‌آورد. نگاهش را جدي ترشده بود دوخت به عكس روي ميز آرايش، عكسي كه مال روز ازدواجشون بود. - بهش گفتم: « من هنرمندم، يه بازيگر! به كارم هم علاقه دارم و مي‌خوام اون رو ادامه بدم. » گفت: « باشه! من مخالفتي ندارم. حتي دوست هم د ارم كه همسرم هنرمند باشه» گفتم: « من خواستگار‌هاي زيادي داشتم. پولدار و بي پول، تحصيلكرده، از همه مدلش. همه را رد كردم، فقط به خاطر اين كه با ادامه کار من مخالف بودن. » گفت: « من حتي تشويقتون هم مي‌كنم. خودم كمكتون مي‌كنم تا پيشرفت كنين. اصلا اگه دوست داشته باشين به يكي از دوست هام معرفيتون مي‌كنم. كارگردان سينماست. » و بعد يكهو سرش را چرخاند به سمت من. صدايش بلندتر وعصبي تر شد. - ولي از همون موقعي كه من، تو سينما پيشرفت كردم. از همون موقعي كه مشهور شدم، لجبازي هاش شروع شد هر دفعه به يه بهانه خواست جلوم رو بگيره. اما من صبر كردم و ايستادم. حالا كه دارم به آرزوهام مي‌رسم، حالا كه فقط يه قدم فاصله دارم، مانعم مي‌شه، چون كه « آقا » پشيمون شدن.😠 و بعد با تاسف سرش را تكان داد و به آرامي برد پايين. گونه چپش را گذاشت روي زانوهايش وخيره شد به من. يكهو دلم هوايش را كرد. دلم مي‌خواست مي‌توانستم ببوسمش. من- چرا اين قدر اين طرح رو دوست داري؟ همان طور كه صورتش روي زانوهايش بود، سرش را تكان داد: -تو نمي توني بفهمي! اين همون كاريه كه مدت هاست آرزوش رو داشتم. يه نقش پيچيده بسيار عالي كه از عهده هر كسي بر نمي آد. همه چيزش عاليه! فيلمنامه، كارگردان، نقش من به عنوان نقش اول فيلمنامه، با اين فيلم، با اين نقش براي هميشه تو سينما و ياد مردم موندگار مي‌شم. از اون فيلم هاييه كه از يادها نمي ره، براي هميشه! من هم براي هميشه تو خاطره‌ها مي‌مونم. دوباره از دو- سه سالي كه نقش هايم در سينما كم رنگ شده بود، مي‌تونم به اوج خودم برگردم. اشتياق غريبي توي چشم هايش موج مي‌زد. وقتي در مورد فيلمش ونقشش حرف مي‌زد، صدايش از هيجان و خوشحالي مي‌لرزيد. دوباره به اين رقيب هميشگيم حسوديم شد. دلم مي‌خواست مي‌توانستم بيشتر بشناسمش. - نقش چي هست؟ - نقش يه مادر، يه مادر با تمام پيچيدگي‌ها و دغدغه ‌هاي خاص خودش. يه مادر كه چون دخترش رو درك نمي كنه، هر دوشون به مشكل بر مي‌خورن و در نهايت دوباره با كمك همديگه، خودشون رو پيدا ميكنن. يه نقش عاطفي تمام عيار. و پدرت داره تموم اين فرصت‌ها رو از من مي‌گيره. چون يه موجود بي عاطفه است. من- چرا اين طوري فكر مي‌كنين؟😢 - براي اين که اين طوري هست. اگه يه ذره عاطفه تو وجودش بود، اين طور منو تحقير و در بند نمي كرد. اين طور وجود منو ناديده نمي گرفت. احساسات و عواطف منو سركوب نمي كرد. اون يه موجود سرد و بي احساسه!😠 خداي من، چه طوري اون اين قدر بدبين شده بود؟! - ولی باور كنين اون هنوز شما رو دوست داره! حتي معتقده كه همه زندگيش، حتي پيشرفت هايش به خاطر وجود شما بوده! مي‌گفت از موقعي كه شما كارهات بيشتر شده و كمي اوضاع خونه عوض شده اون هم موقعيت‌هاي كاريش رو از دست داده! ♦️ادامه 👇