📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت124 نیم ساعتی طول کشید تا برسم .... از ماشین پیاده شدم که دیدم سهیل تکیه زده
نمیدونستم پسره رو از کجا باید پیدا کنم ... -از کجا پیداش کنم آخه ... -ببین وقتی وارد خونشون شده یعنی یه آشنایی فامیلی دوست پسری چیزی بوده ...بین دوستاش بگرد ببین کسی میتونه کمکت کنه البته بعید میدونم .... یه مدتم تعقیبش کن ببین به این پسره میرسی یا نه ... - من سه روز دیگه پروازمه ... -پس همه تلاشتو بکن که سریعتر پیداش کنی .... هرچند پیداشم کنی دادگاهت ماله چند هفته دیگش میشه و مجبوری برگر دی ... ولی این سه روزه کارو تموم کن ... با تقه ای که سهیل به شیشه زد نگاش کردم .... -باشه سرگرد امری نیست ؟ -نه...برو منم بی خبر نذار -حتما .. درو باز کردم و پیاده شدم ... -پس چرا نمیای ؟ -داشتم مشاوره میگرفتم ...باید پسررو پیدا کنیم... -اونم پیدا میشه بیا بریم فعلا ... زمان داشت تند میگذشت و من داشتم از دستش میدادم .... تصمیم داشتم از فردا خیلی جدی دنبال پسره بگردم ... باید پیداش میکردم .. حدس اولم دانشگاه بود .... باید اول مطمئن میشدم از بچه های دانشگاه نیست .... راه افتادم سمت سلف گاهی اجمالی به درو اطراف کردم ... سنگینی خیلی از نگاها روم بود ... رفتم سمت سجاد یکی از بچه های هم رشته خودم بود ... با دیدنم بلند شدو باهام دست داد .... -سلام داداش ...تبریک شنیدم چند روز دیگه میپری لبخند بی روحی زدم -لطف داری ممنون ... نگاهی به درو اطراف کردم و بی توجه به نگاهاشون گفتم - چند دیقه باید وقتتو بگیرم .... ممکنه نگاهی به دوستاش کردو سری برام تکون ... -البته ..بشیـ... -نه بریم بیرون .... همراه هم از سلف اومدیم بیرون ....جلوی دانشکده مهندسی ایستادم و اونم روبه روم -خب چی شده ... -به کمکت احتیاج دارم اساسی اخم ریزی کرد -بگو هر کاری از دستم بربیاد میکنم ... -قضیه منو که شنیدی ... سری تکون داد -آره ولی بیخیال بچه ها گندش کردن ... یه مدت بگذره فراموش میشه ... -ولی من نمی تونم فراموشش کنم ... -خب پس چی کار میخوای بکنی دنبال یکیم که حدس میزنم از بچه های دانشگاه باشه ... میتونی برام پیداش کنی ؟ -کی هست ؟ -میتونی یا نه -آخه باید بدونم کیه که پیداش کنم دیگه ... گوشیمو از جیبم در آوردم و فیلمیوکه دیشب کات کرده بودم و پلی کردم .... با دقت دا شت پسررو نگاه میکرد -مطمئنی از بچه های دانشگاه ماست ... گوشی و گذاشتم تو جیبم و کلافه دستی به موهام کشیدم -نه فقط یه حدسه ... گوشیشو در آورد -بفرستم ببینم فیلمه رو ... اگه از بچه های یونی خودمون باشه سریع پیداش میکنم ... -یعنی دقیقا کی ؟ خندید -عجله داریا ... بابا گجت نیستم که کلافه گفتم -سجاد من وقت ندارم .... فردا پس فردا باید بپرم ... نمیتونم زیاد وقت کشی کنم ... دستی به ریش کوچولوی زیر لبش کشید ... -باشه ببینم چیکار میتونم بکنم ... اگه از بچه های اینجا باشه یکی دو روزه پیداش میکنم ... مطمئن ؟! دستشو گذاشت تو دستمو سف فشرد -مطمئن ... لبخندی اومد رو لبم .... خوب بود که میشد رو بعضیا حساب باز کرد ... بچه خوبی بود . .. توی دفتر دانشگاه بود اکثرا و به خاطر همین حرفش برو داشت ... -پس من روتو حساب کردما ... برای اطمینان خاطرم چشماشو بست و باز کرد -خیالت راحت .... اگه از بچه های اینجا باشه خودم پیداش میکنم ... خدافظی کردم و از دانشگاه زدم بیرون ... پلیسم گفته بود پیگیره ولی فرزام دیشب گفت خودم باید دنبال کارم بی افتم .... رفتم سمت خونه نورا اینا ... باید تعقیبش میکردم تا به یه جایی برسم .... شک نداشتم کسی که ترتیبشو داده همون پسر س ... منتها نمیفهمم چرا این دختره همچین کاری کرده .... باید قبل رفتنم ثابت میکردم من کاری به کارش نداشتم و ندارم ... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿