🇮🇷
#پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
چند راه بیشتر پیش رویمان نبود. یا باید دست روی دست میگذاشتیم تا عراقیها جلو بیایند و اسیرمان کنند، یا با همان مقداری گلولهای که داشتیم میجنگیدیم و یا خودمان را درون آبهای کنار جاده انداخته و شانسمان را برای زنده ماندن امتحان میکردیم ولی با چه دلی میخواستیم برگردیم، همهی آنهایی که شهید شدند میتوانستند برگردند و زندگی خوبی داشته باشند.
در قسمت راست جاده راحتتر میشد به عراقیها که از کانال روبهرو جلو میآمدند، تیراندازی کرد. به سالار گفتم: میرم اونور جاده، از تو کانال منو نزنن، مواظبم باش !
- تو جاده میزننت !
- از سنگر بلند نشو. بین سنگر و نیها تیراندازی کن. قناسهچیهاشون میزننت!
برای اینکه به راست جاده بروم، چند متری سینهخیز رفتم، دشمن از کنار نیزارها و کانال روبهرویم هر جنبندهای را هدف قرار میداد. به وسط جاده که رسیدم،بلند شدم و به طرف تیرباری که ده، دوازده متر جلوترم بود، لنگان لنگان دویدم. عراقیها به طرفم تیرانداری کردند. یک لحظه احساس کردم از سمت راست بدنم کوتاهتر شدهام ! به زمین افتادم،نگاه کردم ببینم چه شده، از اتفاقی که برایم افتاده بود، شوکه شدم !
استخوان ساق پای راستم خُرد شده بود گلوله به بالای قوزک پای راستم اصابت کرده بود، پاشنه و مفصل مچ پایم سالم بود، اما گوشتهای ساق پایم تکه تکه شده بود، حدود هفت، هشت سانتیمتر از بالای مفصل مچ پایم استخوانهایش خُرد شده بود. پاشنه پایم از مقداری پوست و رگ آویزان بود ! استخوانهای ساق پایم چنان خُرد شده بود که پاشنه پایم به هر طرفی میچرخید. خونم بند نمیآمد، فکر میکنم وقتی به زمین افتادم، عراقیها خیال کردند کشته شدهام، به همین دلیل کمتر به طرفم تیراندازی شد.
خودم را روی زمین کشیدم و به گودال سمت چپ جاده رساندم. باروم نمیشد در چنین شرایطی پایم را از دست داده باشم. امروز بیشتر از هر زمان دیگر به پایم نیاز داشتم.در همان لحظه اول که تیر خوردم، خون از پایم فواره زد.
افکار درهم و برهمی داشتم. ذهنم سراغ همه میرفت، پدرم، برادرانم، خواهرانم، رفقایم، ساکم، دوربینم و دوچرخهام !
دلم نمیخواست بدون پا و با این وضعیت گیر دشمن بیفتم، هیچ راهی نبود بتوانم خودم را از این معرکه نجات دهم، در این فکر بودم که چند لحظهی دیگر عراقیها سر میرسند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت
#ذکراباد