🔮
قول دادن ممنوع
✍️مریم زارعی
مادرها خوب میدانند که نباید قول بدهند و تضمین کنند که فلان کار را حتما انجام میدهند. زیرا همواره فسقلیهای ریزه میزه غیرقابل پیشبینی، وجود دارند تا نگذارند تو به نحو احسن کار را انجام دهی!
من هم قول ندادم اما دلم میخواست در هیأتی که هر دو هفته یکبار حالِ دلِمان را خوب میکند و استاد و شاگرد را کنار هم قرار میدهد و با نیت خالص به بحث و گفتگو میپردازد، فعال باشم.
دلم میخواست در جشنواره غذا که استثنائا این هفته به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر برگزار میشود، شرکت کنم.
از روز قبل مواد کوفته را خیس کرده بودم و صبح از خواب بیدارشدم تا قبل از بیدار شدن بچهها، کوفته را بار بگذارم؛ اما تا دم و دستگاه را آوردم، صدای «مامان مامان!» به گوش رسید! بله، اولی بیدار شده بود. نفس عمیقی کشیدم و در حال شکرگزاری بودم که: «خدایا ممنون که بیدار نشد!» صدای گریه دومی بلند شد! خواستم از فرط خوشحالی،بخوانید گریه و آه، به سجده روم که تلفن زنگ خورد!
تلفن را جواب دادم و بیخیال کوفته شدم،گفتم اول به بچهها صبحانه دهم تا بعد در نهایت آرامش مراحل مقدماتی کوفته را انجام دهم!
ساعت تقریبا ده شده بود و هنوز کوفتهای در راه نبود! دستگاه را روشن کردم تا مواد را چرخ و آسیاب کنم. فسقلی دوم از صدایش ترسید و گریه کرد، فسقلی نخست که مشغول بازی بود سریع آمد و گفت « این چیه؟ میخوام کمکت بدم!»[ پروردگارا،همین را کم داشتیم]گفتم: «آبجی را ساکت کنی بهترین کمک به من است.»اما او اصرار داشت که جور دیگر کمکم دهد! قیافه من آن لحظه دیدنی بود!
بعد از آسیاب کردن مواد کوفته، دیدم دومی از گریه هلاک است. او را در تاب گذاشتم تا آرام شود، اما اولی گریه کرد که: «من هم میخوام سوار تاب شوم.»
[خدای من! در سه سال عمر شریفش شاید دو بار تاب بازی کرده باشد!]
گفتم:« نوبت آبجی پر شود بعد تو.»
اما گوشش بدهکار نبود و همچنان گریه میکرد؛ خلاصه اینکه، دستی به تاب و بچه بود و دستی به غذا و کوفته!
اینکه طعمش خوب شد یا نه، نمیدانم
اما این را خوب میدانم که ابر و باد و ماه و فلک کاری میکنند که در روزهای پر کار، بچهها هم پر سر و صدا شوند، حکمتش را نمیدانم! اما خوشحالم از اینکه اجازه میدهند من با وجود دو تا فسقلی در جلسات هیأت شرکت کنم.
#چهارمینخاطرهنگاریهیات
#هیات
#حضرت_زهرا
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60