🌏
#آن_سوی_مرگ قسمت دهم
🔻داخل
#شهر شدم در آنجا ساختمان های زیبا و رودهای جاری و سبزه های دلنشین و
#درخت های میوه و خدمت گذاران مهربان بودند. من که در آن بیابانهای نا امن از اذیتهای آن
#سیاهک به سختی افتاده بودم حالا این مکان امن برایم مانند بهشت بود که اگر جذبه محبت
#هادی نبود از اینجا بیرون نمیرفتم.
🔻در اینجا چند نفر از دوستان را ملاقات کردم،
#شب را استراحت نموده و صبح قدم زنان در خارج این شهر که هوای او از
#شکوفه نارنج معطر شده بود با هم بودیم و سرگذشت روز گذشته خود را برای هم تعریف میکردیم و از خلاصی از دست سیاهان
#شکرگزار بودیم. در تمام این مدت قلبمان پر از فرح و آرامش بود و از
#نعمت ها و لذائذ آنجا بهره مند شدیم.
🔻
#زنگ حرکت زده شد و کوله پشتیها به پشت بستیم و رفتیم تا رسیدیم به دو راهی که راه آن
#خرابه به این متصل میشد و سیاهان چون دود سیاه از دور نمایان شدند. از راهنمای آنجا پرسیدم ممکن است این
#سیاهان با ما نباشند گفت: اینها صورت های نفوس حیوانی شما هستند که دارای دو قوه
#شهوت و
#غضب هستند و ممکن نیست از شما جدا شوند ولی اینها رنگ های مختلفی دارند! که سیاه خالص، و سفید و سیاه و
#سفید خالص. و اگر سفید و مطمئنه شدند برای شما بسیار مفید است و مقامات عالیه را درک میکنید، این در حقیقت نعمتی است که خداوند به شما داده ولی شما کفران نموده و با
#معصیت او را به صورت نقمت در آورده اید هر کاری که کرده اید در جهان
#مادی کردهاید.
سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم...
♨️
ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
➥