مجبور شدند، روز را در میان نیزارها و در نزدیکی یکی از سنگرهای کمین عراق بمانند.
در حالی که علی و دوستانش سعی داشتند از چشم نگهبان عراقی مخفی باشند، گربهای که معلوم نبود چگونه از هور سر درآورده بود، از بالای بام سنگر به آنها خیره شده بود و ساعتها آنها را زیر نظر داشت. عاقبت گربه از نگاه کردن خسته شد و علی و دوستانش نفس راحتی کشیدند.
🌴🌹🌴🌹🌴