هدایت شده از ذوق
🌷 یادی از استاد آیت الله انصاری شیرازی رضوان الله تعالی علیه🌷 🌷 قسمت سوم 🌷 حالاتی داشت که اگر با آن آشنا نبودی و وصفش را در احوال اولیاء الهی نخوانده بودی در نمی یافتی . شبی که در محضرش بودم با خنده و نشاط فراوان خاطره های از تبعیدشان را تعریف می کردند که« درنایین هر روز باید می رفتم پاسگاه و دفتری که مخصوص حضور و غیاب من بود امضاء می نمودم و حضور خود را اعلان می کردم یک بار که سرباز غفلت کرد برای چند روز را امضاء کردم و گفتم من که برایم فرقی نمی کند برای تو بد میشه شما هم به مافوقت نگو! آنگاه با خیال راحت سری به خانواده ام زدم و یک سفری هم به سبزوار رفتم و قبر متأله سبزواری را زیارت کردم و به نایین برگشتم»من از نشاط و خاطره زیبایش مسرور بودم که در همان حال ناگهان دگرگون شد و به گریه افتاد و فرمود:«آقا قیامت حق است!!» این قبض و بسط در احوالش زیاد دیده می شد و بر مخاطبانش آنان که استعداد تأثّر داشتند تأثیر میگذاشت. 🌷 هر چند بسیار کتوم بود و هیچ گاه از آن چه بر او می گذشت نمی گفت ولی این شعر را زیاد می خواند: هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است استاد این کمترین حضرت مستطاب آیت الله اسحاق نیا که به فرموده آیت الله انصاری به محضر درسش شتافتم و قریب به 11 سال از محضرش بهره بردم و خود از مبرّزترین شاگردان ایشان بود می فرمود:«شبی در مشهد جناب استاد انصاری و مرحوم آیت الله ربانی را دعوت کردم. آقای انصاری این شعر را برای آقای ربانی خواند: هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی و آیت الله ربانی آن شب را تا صبح راه میرفت و آن شعر را میخواند و گریه میکرد» 🌷 غرض آنکه جناب استاد انصاری «رحمه الله علیه»بسیار لطیف بود و بر نفوس مستعده تأثیر گذار.و خود از تلطیف سرّ همانکه شیخ در اشارات بدان اشاره دارد و خواجه آنرا اینگونه شرح میدهد «....،و لأن ینفعل عن الامور الالهیه المهیّجه للشوق و الوجد بسهوله» حظّی وافر داشت. 🌷 تا مستقیما از او سوالی نمی شد پاسخ نمی داد و آنگاه که پاسخ می داد آنقدر با آرامش و حیا پاسخ می گفت که مخاطب اگر او را نمی شناخت گمان می برد از پاسخ عاجز است و در نهایت وضوح پاسخش برای شاگردان ضعیف نیز قابل درک بود! به ساحت بزرگان حسّاس بود روزی در درس اسفار هنگامیکه عبارتی از کتاب را می خواند یکی از حضّار«و نه امّا از شاگردانش»گفت مصنّف اینها را بافته!! لحظهای سکوت کرد و بعد فرمود «اگر هم بافته حریر بافته گونی نبافته،تو هم میتوانی بباف!»و اگر آن شخص به خود استاد چیزی میگفت پاسخ نمی شنید. روزی به من فرمود«من به برخی سلام میگویم و آنها جواب مرا نمی دهند برای اینکه به گناه نیافتند من دیگر به آنها سلام نمی گویم» 🌷 در مقابل جلوه های دنیا از هر نوعش با زهدی عارفانه می گذشت. عصر روزی نان سنگکی خریده به منزلشان می رفتم دم در منزل ایشان را با چند نفر دیدم که از منزل ایشان خارج شده بودند.وقتی مرا دیدند اظهار لطف کردند و نان را که گرفتند به آنها گفتند« این نان سنگک برای من از همه دنیا بهتره با چای شیرین میخورم خیلی هم میچسبه»بعد فهمیدم آنها از طرف رییس جمهور آمده بودند که اگر ایشان درخواستی دارند بفرمایند! استاد در این سالهای آخر عمر بیماری سختی را پشت سر گذاشت و مدتها خاموش و لب فروبسته بود.روزی به خدمتشان رسیدم و از دیدن ایشان با آن حال متأثّرگشتم. آرام لب باز کرد و من نزدیک شدم تا ببینم با آن حال چه میگویند.او در آن حال سه بار فرمود:«الحمد لله»و مرا متوجه ساخت که در تمام آن دوران بیماری سخت چیزی جز رضای حق و حمد و ثنای محبوب را در نظر نیاورده است.این کلمه را در شرایطی به زبان آورد که شاید بیش از یک سال سخنی نگفته بود.🍃 🔸وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا🔹 والسلام علیناو علیکم و رحمه الله و برکاته محمد هادی جوادی گیلانی قم المقدسه-دی ماه 95 @zoghokherrad