زلال احکام
💞 #عاشقانه_دو_مدافع 📚 #قسمت_پنجاه_و_پنجم آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واس
💞 📚 ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ . تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ دلم ریخت . دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود . اسماء جاݧ مـݧ برم؟؟؟ قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره چند قدم ،عقب عقب رفت .دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر برگشت و بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم. ❤❤ در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود ❤❤ وارد فرودگاه شد .در پشت سرش بستہ شد . احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست بغضم ترکید و اشکه ام جارے شد . زهرا و اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم. اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟ نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ. سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد .سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟ هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ✍ ادامه دارد .... https://zil.ink/zolale_ahkam 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷