eitaa logo
افسران جنگ نرم ۳
83 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
27هزار ویدیو
109 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سید: صبح ها که به مسجد ميرفتم مردي جلوتر از من در مسجد حضور داشت روز بعد زودتر رفتم باز هم مرد حضور داشت، روز بعد زودتر و باز هم روز بعد 15 دقيقه قبل از اذان رفتم ديدم باز هم آن شخص در مسجد حضور دارد کنجکاو شدم بعد از نماز رفتم پيشش و ازش پرسيدم آقاشما خواب و خوراک و کار و زندگي نداري همش در مسجدي وقتي خودش را معرفي کرد فهميدم بزرگترين تاجر موفق شهر بود، گفت من فقط 15 دقيقه قبل از اذان ميایم مسجد پرسيدم چرا گفت بسیار ميترسم نماز اول وقتم ترک بشود. پرسيدم حالا چرا اينقدر اصرار داريد جواب داد من قول دادم همه نماز هایم را اول وقت بخوانم پرسیدم:به چه کسی ؟کجا؟چرا؟ آن شخص داستان رو تعريف کرد. ميگفت نه شغلي داشتم و نه درآمدي. دوست داشتم هم حج برم و هم ازدواج کنم اما نميشد... نزد یک شیخ رفتم و ازشون درخواست نصيحتي کردم فرمودند اگر ميخواهي شغل خوب و با برکتي داشته باشي، برو نمازت رو اول وقت بخون. اگر ميخواي ازدواج موفقي کني و همسر خوبي داشته باشي، برو نمازت رو اول وقت بخون. و اگر طالب حج هستي بازهم، برو نمازت رو اول وقت بخون. پرسيدم هر کدام از اين قفل هاي زندگيم با يک کليدباز ميشه؟ پاسخ دادند نماز اول وقت شاه کليد است (فقط حدالامکان به جماعت و در مسجد بخوان) از آن پس .... به عهدم وفا کردم... الله هم به عهدش وفا کرد. هم شغل با برکت هم همسري مهربان و هم حج رفته ام. [مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ] + کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش می‌دهیم و بر محصولش می‌افزاییم؛ و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او می‌دهیم امّا در آخرت هیچ بهره‌ای ندارد 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از افسران جنگ نرم ۳
سید: صبح ها که به مسجد ميرفتم مردي جلوتر از من در مسجد حضور داشت روز بعد زودتر رفتم باز هم مرد حضور داشت، روز بعد زودتر و باز هم روز بعد 15 دقيقه قبل از اذان رفتم ديدم باز هم آن شخص در مسجد حضور دارد کنجکاو شدم بعد از نماز رفتم پيشش و ازش پرسيدم آقاشما خواب و خوراک و کار و زندگي نداري همش در مسجدي وقتي خودش را معرفي کرد فهميدم بزرگترين تاجر موفق شهر بود، گفت من فقط 15 دقيقه قبل از اذان ميایم مسجد پرسيدم چرا گفت بسیار ميترسم نماز اول وقتم ترک بشود. پرسيدم حالا چرا اينقدر اصرار داريد جواب داد من قول دادم همه نماز هایم را اول وقت بخوانم پرسیدم:به چه کسی ؟کجا؟چرا؟ آن شخص داستان رو تعريف کرد. ميگفت نه شغلي داشتم و نه درآمدي. دوست داشتم هم حج برم و هم ازدواج کنم اما نميشد... نزد یک شیخ رفتم و ازشون درخواست نصيحتي کردم فرمودند اگر ميخواهي شغل خوب و با برکتي داشته باشي، برو نمازت رو اول وقت بخون. اگر ميخواي ازدواج موفقي کني و همسر خوبي داشته باشي، برو نمازت رو اول وقت بخون. و اگر طالب حج هستي بازهم، برو نمازت رو اول وقت بخون. پرسيدم هر کدام از اين قفل هاي زندگيم با يک کليدباز ميشه؟ پاسخ دادند نماز اول وقت شاه کليد است (فقط حدالامکان به جماعت و در مسجد بخوان) از آن پس .... به عهدم وفا کردم... الله هم به عهدش وفا کرد. هم شغل با برکت هم همسري مهربان و هم حج رفته ام. [مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ] + کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش می‌دهیم و بر محصولش می‌افزاییم؛ و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او می‌دهیم امّا در آخرت هیچ بهره‌ای ندارد 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از افسران جنگ نرم ۳
سید: صبح ها که به مسجد ميرفتم مردي جلوتر از من در مسجد حضور داشت روز بعد زودتر رفتم باز هم مرد حضور داشت، روز بعد زودتر و باز هم روز بعد 15 دقيقه قبل از اذان رفتم ديدم باز هم آن شخص در مسجد حضور دارد کنجکاو شدم بعد از نماز رفتم پيشش و ازش پرسيدم آقاشما خواب و خوراک و کار و زندگي نداري همش در مسجدي وقتي خودش را معرفي کرد فهميدم بزرگترين تاجر موفق شهر بود، گفت من فقط 15 دقيقه قبل از اذان ميایم مسجد پرسيدم چرا گفت بسیار ميترسم نماز اول وقتم ترک بشود. پرسيدم حالا چرا اينقدر اصرار داريد جواب داد من قول دادم همه نماز هایم را اول وقت بخوانم پرسیدم:به چه کسی ؟کجا؟چرا؟ آن شخص داستان رو تعريف کرد. ميگفت نه شغلي داشتم و نه درآمدي. دوست داشتم هم حج برم و هم ازدواج کنم اما نميشد... نزد یک شیخ رفتم و ازشون درخواست نصيحتي کردم فرمودند اگر ميخواهي شغل خوب و با برکتي داشته باشي، برو نمازت رو اول وقت بخون. اگر ميخواي ازدواج موفقي کني و همسر خوبي داشته باشي، برو نمازت رو اول وقت بخون. و اگر طالب حج هستي بازهم، برو نمازت رو اول وقت بخون. پرسيدم هر کدام از اين قفل هاي زندگيم با يک کليدباز ميشه؟ پاسخ دادند نماز اول وقت شاه کليد است (فقط حدالامکان به جماعت و در مسجد بخوان) از آن پس .... به عهدم وفا کردم... الله هم به عهدش وفا کرد. هم شغل با برکت هم همسري مهربان و هم حج رفته ام. [مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ] + کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش می‌دهیم و بر محصولش می‌افزاییم؛ و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او می‌دهیم امّا در آخرت هیچ بهره‌ای ندارد 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌺🍃🌺🍃🌺 نقل است که روزی پیامبر اکرم یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور دادند آتشی آماده کردند و سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد و سنگ گرم شد، آن‌حضرت، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس دهید. سلمان سریع و بدون ترس، پای خود را بر روی سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت و از این‌که پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر(ص) فرمود: از تو گذشتم؛ زیرا حساب تو به طول می‌انجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است. بزرگان دینی گفته اند: در قیامت از حلال، حساب است، در مکروه، عتاب است، و در حرام ، عذاب است. در نتیجه حضور در قیامت به خودیِ خود سخت است و حساب تمام امور را در آنجا بايد پس دهيم. خوش به حال كسی که حساب سریع و آسانی دارد. (کتاب پندتاریخ،ج١،ص١٩) ا☆★☆★☆★☆★☆★ کانال شیخ محمد صادقی اhttps://eitaa.com/joinchat/450691451C84ac7d44ee ا☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★
🌺🍃🌺🍃🌺 شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری رحمة‌ الله برايش نماز ليلة‌ الدفن خواندم همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم حواسم بود که از دنيا رفته است کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال بنظر می‌آمد رفت توی فکر و پس از چند لحظه انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن وقتی از خیلی مراحل گذشتیم. همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل می‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم اين بود که رفتم و يک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم صداهایی می‌آید صداهائی رعب‌آور،صداهایی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست می‌کرد به زير پاهايم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود، بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضائی سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دوردست به من نزديک می‌شدند تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشيد و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به يکديگر نشان می‌دادند ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد بدجوری احساس غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده در اينجا جز تو کسی را ندارم. همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم. نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دوردست به سوی من می‌آمد هر چقدر آن نور به من نزديکتر می‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم آقایی را ديدم از جنس نور نوری چشم نواز آرامش بخش ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود. و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديدحتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی نفرموديد که شما چه کسی هستيد و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرضا هستم آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۳۸ مرتبه به بازديدت خواهم آمد اين اولين مرتبه‌اش بود ۳۷ بار ديگر هم خواهم آمد. ( ناقل آيت‌الله سيد شهاب الدين مرعشی نجفی ره ) ‌ا☆★☆★☆★☆★☆★ کانال شیخ محمد صادقی اhttps://eitaa.com/joinchat/450691451C84ac7d44ee ا☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★
مریم مقدس و خواستگارش! در یکی از کلاس‌های دانشگاه، بحثی داغ در مورد انتخاب همسر توسط پسران در جریان بود. موضوع بحث این بود که چرا برخی پسران با وجود داشتن روابط متعدد با دختران مختلف، در نهایت به دنبال دختری پاک و بی‌تجربه در زمینه ارتباط با پسرات برای ازدواج می‌گردند. این موضوع برای بسیاری از دانشجویان، از جمله من، غیرقابل درک بود. در حین بحث، استادمان خاطره‌ای جالب تعریف کرد: ایشان که در گذشته مشاور دانشجویان در دانشگاهی دیگر بودند، روزی دختری به نام سارا که قبلاً نیز در یکی از کلاس‌هایش حضور داشت، به اتاقش مراجعه می کند. سارا که از نظر حجاب و رفتار چندان پایبند به عرف جامعه نبود، در کلاس نیز با پسران شوخی می‌کرد و به اصطلاح عامیانه، "تیپ دختران امروزی" را داشت. سارا با سلام و احوالپرسی از استاد، تقاضای صحبت خصوصی کرد و پس از اجازه استاد، شروع به صحبت کرد: "حاج آقا، من قصد دارم در مورد موضوعی با شما صحبت کنم. راستش توی کلاس ما پسری هست که خیلی بهش علاقه‌مند شدم، اما خجالت می‌کشم که خودم به او بگویم. می‌خواستم شما به عنوان واسطه این موضوع را به او بگویید. ما توی کلاس خیلی راحت با هم صحبت و شوخی می‌کنیم. احساس می‌کنم روحیاتمان به هم می‌خورد و از بقیه دختران دانشکده راحت‌تر با من حرف می‌زند. از نگاهش هم مشخصه که به من علاقه‌منده، ولی من خجالت می‌کشم که بهش بگم. میشه شما این کار رو برای من انجام بدین؟" سارا پس از گفتن این حرف‌ها، به بهانه‌ای از اتاق خارج شد. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که همان پسری که سارا به خاطر او به اتاق استاد آمده بود، وارد شد. استاد با خود فکر کرد که حتماً این پسر هم به خاطر سارا آمده و چه خوب که خودش پیش‌قدم شده و نیازی به واسطه‌گری او نیست. پسر با لحنی خجالت‌زده گفت: "حاج آقا، من توی یکی از کلاس‌ها دختری رو دیدم که خیلی بهش علاقه‌مند شدم و می‌خوام ازش خواستگاری کنم، ولی خجالت می‌کشم و نمی‌دونم چطور بهش بگم." استاد پرسید: "اون دختر کیه؟" و پسر در جواب گفت: "خانم مریم ...." استاد با شنیدن اسم مریم، تعجب کرد. مریم دختری بود که در دانشکده به "مریم مقدس" معروف بود. او دختری بسیار باحجاب، متین و باوقار بود که به ندرت با پسران صحبت می‌کرد و بیشتر حواسش به درس و کتابش بود. استاد به پسر گفت: "تو که به این دختر نمی‌خوری! من چندتا کلاس باهاش داشتم. مریم خیلی سرسنگین و باوقاره. من تا به حال توی هیچ‌کدوم از دختران این دانشکده به اندازه او حجب و حیا ندیدم. در ضمن، تو که روابط عمومیت خیلی خوبه! فکر می‌کنم خانم سارا (همان دختری که قبل از تو به اتاقم اومد و از من خواست واسطه بشم) بیشتر به دردت می‌خوره!" پسر قبل از اینکه استاد حرفش را تمام کند، با لحنی قاطع گفت: "من از دخترانی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار می‌کنن و پوشش و حجاب درست و درمانی ندارند، بدم میاد. من می‌خوام همسر آینده‌ام فقط مال خودم باشه. می‌خوام خنده‌ها، شوخی ها و زیبایی‌هایش فقط برای من باشه و همه درددل‌هایش را با من در میان بگذارد. حالا شما به من بگید چطور می‌تونم با دختری که قبل از ازدواج هیچ چیز برای همسر آینده‌اش نگه نداشته زندگی کنم؟! من همون دختر سرسنگین و باوقار رو می‌خوام که لبخندش رو تا به حال هیچ مردی ندیده. همون دختری که توی ته کلاس می‌شینه و حواسش به جای اینکه به حرف‌های پسران باشد، فقط به درسش فکر می‌کنه و نمرات عالی داره. همون دختری که حجب و حیا و وقارش باعث شده که هیچ مردی جرات نکنه باهاش شوخی کنه. و من هم به همین خاطر مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که من خودم خجالت می‌کشم که بهش بگم! 📝از آنچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده https://eitaa.com/joinchat/1198194870C128b073d71 گام دوم انقلاب👆 حتما عضو شوید و در نشر روشنگری فعال باشید