#خاطره
🔶 رفته بود از عطاری سر کوچه چیزی بخرد. توی راه روضه خوان محل را دیده بود که یک دستمال دور سرش بسته. دوان دوان برگشت و به پدرش گفت: بابا، شیخ کاظم یک دستمال دور سرش پیچیده، دندان درد گرفته!
🔸پدر سرش را انداخت پایین و اشک توی چشمانش جمع شد. دختر مانده بود چه گفته که این طور پدر را ناراحت کرده.
🔸نه دخترم، شیخ در خانه همسایه روضه خوانده، برای همین ریشش را تراشیده اند. حالا هم برای اینکه کسی نفهمد، دستمال دور سرش بسته است.
🔸کار آژان های رضاخان بود. با هر کسی که روضه می خواند. بعد از اینکه با مشت و لگد از او پذیرایی می کردند، ریشش را می تراشیدند تا خجالت بکشد و دور روضه خوانی را خط بکشد.
🔻کتاب ۶۰ سال خدمت.. حاج محمد علامه