🌹۲۲ اسفند روز #شهدا :حضرت امام خامنهای: نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطرههای گرامی را بگیرد
🌷مدیون شهدائیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍مقام معظم رهبری مد ظله العالی اگر این شهادت ها نبود اگر این فداکاری ها نبود این نظام باقی نمی ماند این نهال نظام مورد تهاجم طوفان های سخت بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رویت شد😍💐💐
اولین روزماه مبارک رمضان💐
طاعات قبول💐🌸
🥀شهدای گمنام_غواص🇮🇷
گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهفالشهدای ولنجک تهران پس از گذشت بیش از 31 سال از شهادتش شناسایی شد. شهید مجید ابوطالبی متولد 1334 است و در سال 1361 در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسیده است.پیکر مطهر این شهید در ایام فاطمیه سال 1386 به همراه چند شهید دیگر با هماهنگی بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس در خیابان ولنجک تهران مدفون شده بود.
شناسایی این شهید گمنام حکایت غریبی دارد. قریب یک ماه پیش با توجه به رؤیایی که مادر شهید میبیند، پس از نمونهگیری و آزمایش خون و مطابقت آن با نمونه DNA ذخیره شده از استخوانهای شهید، پیکر شهید مجید ابوطالبی شناسایی میشود. فرید ابوطالبی بردار کوچک شهید نیز در سال 1367 در تک عملیاتی دشمن در منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود.
بتول محمدی مادر شهید تازه شناسایی شده از شهدای گمنام کهف الشهدا، شهید مجید ابوطالبی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از خصوصیات اخلاقی شهید چنین: "بچه با محبت و با دیانتی بود. خیلی مومن بود. اولین کسی که در محل ما و در خیابان ما سر پشت بام رفت و الله اکبر را در زمان انقلاب سر داد، او بود. مردم سعی میکردند او را بترسانند و میگفتند میرویم تو را لو میدهیم. اما او میگفت من از هیچ چیز نمیترسم و این کارها را برای خدا میکنم. به همه هم توصیه میکرد که فقط برای رضای خدا کار کنید. برای همه کارش برنامه ریزی داشت. و بچه منظم و مرتب و دوست داشتنی بود. برای کتاب خواندن، دعا خواندن و نماز خواندنش هم برنامه ریزی دقیق داشت. همه او را دوست داشتند. اخلاق خوب و حسنهای داشت. هر چه بگویم نمیتوانم خوبی های او را توصیف کنم. ازدواج هم نکرده بود
🥀شهدای گمنام_غواص🇮🇷
گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهفالشهدای ولنجک تهرا
برادرش وصیت کرد او را در قبر مجید به خاک بسپاریم
مادر شهیدان فرید و مجید ابوطالبی از مزار فرزندانش گفته و ادامه میدهد: "وقتی خبر شهادت مجید آمد اما جنازهاش نیامد، برایش یک قبر خالی به عنوان یادبود گرفتیم. اما برادر کوچکترش فرید که بعد از او در جبهه شهید شد وصیت کرده بود اگر شهید شدم مرا در مزار مجید به خاک بسپارید. به همین دلیل ما هم طبق وصیت عمل کرده و او را در همانجا دفن کردیم. اما بعد از آن دوباره یک صورت قبری در کنار مزار برادرش ساختیم. الان یادبود مجید و مزار برادرش و پسرخاله شهیدشان هر سه در کنار هم در قطعه 26 قرار دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 امروز _ تأثر رهبر انقلاب از مشاهده مظلومیت کودکان غزه که در حال قرائت قرآن بودند
🔹️اولین روز از ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
🌙 #بهار_معنویت #ماه_رمضان #رمضان_مهدوی
💠یادمان شهدای نجف آباد
╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮
https://Eitaa.com/yadmanshohada
https://rubika.ir/mohsen_hojaji1370
╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯
لطفا مبلغ فرهنگی باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 هماکنون؛ رهبر انقلاب: ای کاش هر مسجدی یک محفل قرائت قرآن داشت
🌙 #بهار_معنویت
📱پخش زنده مراسم را از اینجا ببینید👇
🖥 Farsi.khamenei.ir/live
🌷انتشار به مناسبت فرارسیدن روز ۲۲ اسفند، #روز_شهید👇
🌷تمامت میکنم! 🌷
✨کنار اروند مینشینم. دستهایم را در این رود وحشی فرو میبرم، چشمهایم را میبندم و مسافر زمان میشوم. به دی 65 میروم؛ «کربلای 4». تو را میبینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانیات نشسته و با لباسهای غواصی از آبهای اروند بیرون میآیی و پا در خاک عراق میگذاری.
✨اروند، عجیب دلشورهی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمیشود و موج کوچکی را به سویت میفرستد و آن بوسهی خداحافظیاش میشود بر گامهای استوارت. تو میروی و او، همه نگاه میشود و نگاههایش را پشت سرت میریزد و بدرقهات میکند. چشم باز میکنم و قلم به دست میگیرم تا هر آنچه را که از تو برایم گفتهاند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پردهی چشمانم میشود. پلک میزنم؛ قطرهای از دل چشمانم میجوشد و در آبهای اروند میریزد. او، موج میزند؛ مـَد میکند. اروند دلتنگ محمد است...
✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت میگشتند. به آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بودهای و خطشکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کردهای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلولهی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمیرفت، سر مسألهی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما.یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچهها نشسته بودی و با هم حرف میزدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجرهی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آنها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشمهای سبزِ بیروحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچهای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم بههم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قوارهی خودش میگشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمیشد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغراندام. همهی حساب و کتابهایش را بههم ریخته بودی. چهرهی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونیات میداد، ناخن به روحش میکشید. هرچند همهی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباسهای خیست را میپوشیدی که آنها بر سرت ریختند و کتکزنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه میدانستند که بدجور شکنجهات کردهاند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثیها تو را «محمد رمضان» صدا میکردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را میبردند. اسم پدر تو هم رمضانعلی بود و نام جدت غلامحسن.
✨بچهها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه میدانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آنجا که خبری از پماد و مرهم و... نبود. دل شان میخواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرفهای شان مرهمی باشد برای زخمهایت. ولی کسی طرفت نمیآمد. خودت هم میدانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچکس نمیخواست که بعثیها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیشتر آزارت دهند. تو هم نمیخواستی جاسوسهای آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبانها ببرند و آنها، همآسایشگاهیهایت را آزار دهند. ولی بچهها دست بردار نبودند و با اشارهی چشم و ابرو احوالت را میپرسیدند. همه طعم ضربههای عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و میدانستند کشتن آدمها، برای این دو، از آب خوردن هم سادهتر است. کتک زدنهای عادیشان آدم را به حال ضعف و مرگ میانداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجهات کنند. آنها خوشحال بودند که تو هنوز زندهای! راستی! چه زیبا نماز میخواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه میرفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچههای آسایشگاه کناریتان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمیداد افراد آسایشگاههای مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!»
✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم میزنند دیگر!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانوس شدن با فرهنگ شهدا زندگی انسان را متحول میکند
اگر نتوانیم با شهدا ارتباط بگیریم مقصر ما هستیم نه شهداء، و باید با این شهید عهد و پیمان بست زیرا خداوند تک تک اعمال ما را به خوبی می فهمد
⚡️به عهد دوستی مان قسم که در این دنیای بی چیز کسی همانند تو مرا همراهی نمیکند 🙂💛
🕊
شهید
گمنام🕊
اون زخمو میبینی؟ جای قمه است. وقتی رفت جلو که #ناموس مردم رو از دست چندتا رذل اوباش نجات بده با قمه زدن به گردنش. یه سال افتاد تو بستر و آخرشم شهید شد.💔😭#طلبه بود...
#حجاب
#طلبه_مظلوم
📌صداها رو میشنوی؟
(صدای آتش بازی ایرانی های فقیر و افسرده و غرق در فلاکت😏)
چشماتو ببند
فرض کن الان... غزه ای...
هر کدوم از این صداها،
یه بمبه💣
که هر لحظه
هرکدومش
ممکنه بخوره به سقف آشیانهت
و همه زندگیت در یک لحظه
آوار بشه بر سرت.... 😓
بچهتو محکم بغل بگیر
و فک کن با صدای بعدی، با انفجار بعدی
ممکنه یهو دستات داغ بشه
و لباست سرخ...🩸
و چشمای دردونهت برای همیشه بسته بشه😔
خیلیییی دوره از زندگی ما
مگه نه؟
تو خیالمون هم نیست چنین روزهایی بر ما وارد بشه
مگه نه؟
آره
🌷ما در سایه یه امنیت بزرگ زندگی میکنیم
که براش جانها فدا شده🌷
ولی از بی غیرتی حکام عرب و جولان شیاطین جن و انس
این صحنه ای که تصور کردی
داره در نقطهای از جغرافیای زمین
روز و شب
برای مادرانی تکرار میشه....
مادرانی که گویا زن نیستند
که سازمانهای بینالمللی
و حقوق بشر
براشون اشک تمساح بریزه
و کمپین راه بندازه🤫❌
صدای انفجار 💣
- اینجا انفجارهایی از سر شادی و دلخوشی
آنجا انفجار جنگ و آوارگی قطع نمیشه
فرزندت رو محکم بغل کن
ببوسش
به جای همه مادران غزه
با آغوش های خالی...😔
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲🏻
#ماه_رمضان #چهارشنبه_سوزی #رمضان
💠یادمان شهدا
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون
او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم
#از_شهدا
#با_شهدا
#برای_دوست_داران_شهدا
🕊🌾شهدای گمنام🌾🕊