صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۹۶ -می بینی شروین؟ بعضی ها توی یه اتاق کوچیک و پر از درد اینقدر روحشون بزرگه و خیلی
#رمان_هاد
پارت۹۷
- دیگه باشگاه نمیای؟ این چند روز ندیدمت
- یکی دو بار رفتم ولی دیگه حوصله ندارم
- حیف شد
- چرا؟
-هیچی مهم نیست
شروین شانه ای بالا انداخت.
- انصرافت چی شد؟ بی خیال شدی؟
-فعلاً آره
- خوبه، معلومه شاهرخ خان همچین هم بی اثر نبوده
- هر کسی یه خاصیتی داره
- منظورت منم؟ خب منم می خواستم کمکت کنم
- اما می دونستی من اینجوری خوب نمیشم
- تو که تلافی کردی
- به خاطر راه حل احمقانت آبروم جلوی شاهرخ رفت
- چیزی گفته مگه؟
-دوست نداشتم همچین تصوری راجع بهم داشته باشه
- اووو! یه جوری می گه انگار کیه!
شروین نگاهی به سعید کرد.
- برای من مهمه
- خیلی خب بابا، چقدر سخت می گیری. اگه یه شام مهمونت کنم درست میشه؟
-فعلاً نه، امشب جایی ام
- بازم خونه خاله اینا؟
- دیگه خونه نمی رم. زدیم به تیپ هم
- ایول، بالاخره یه تکونی به خودت دادی؟
شروین کیفش را جابه جا کرد و پرسید:
- باشگاه خبریه؟
- چطور؟
- چرا گفتی حیف؟
- چیز مهمی نبود. آرش می گه چون ضایع بازی درآوردی دیگه نمیای . می گه استادش بکن نکنش می کنه. خواستم بیای جوابش رو بدی ولی تو که دیگه نمیای . بی خیال
شروین چیزی نگفت. و سوار شد. سعید پرسید:
- مسیرت کدوم طرفه؟
-آزادی. اگه می ری می رسونمت
سعید پرید بالا و گفت:
- خونه کرایه کردی؟
شروین استارت زد.
- فعلاً خونه مهدوی ام
سعید سوت زد.
- چه شود!
یه کم که گذشت سعید پرسید:
- این مهدوی چه جوری آدمیه؟واقعا همونقدر که نشون میده مثبته؟ فکر نمی کنم خیلی شبیه هم باشید. چطور اینقدر باهاش مچ شدی؟
- خودمم نمی دونم. همیشه فکر می کردم اینجور آدمها خیلی ترسناکن اما شاهرخ اصلاً اینجور نیست. شاید من اشتباه می کردم. به هرحال با اینکه احساس می کنم زیاد نمی شناسمش ولی باهاش راحتم
- به نظر من خیلی بهش اعتماد کردی
- اون کاری با من نداره که اعتماد من بهم ضرر بزنه
- خیلی خوش بینی
- من به از اون بدتر اعتماد کردم. حالا شاهرخ شده لولو؟
- من از روی دلسوزی می گم. خود دانی...
نشسته بود و کتاب می خواند. شاهرخ با سینی وارداتاق شد. یکی از آبمیوه ها را جلوی شروین گذاشت و پرسید:
-چی می خونی؟
-شعره، از کمدت برداشتم
شاهرخ نگاهی به کتاب کرد و پرسید:
-خب؟
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۹۷ - دیگه باشگاه نمیای؟ این چند روز ندیدمت - یکی دو بار رفتم ولی دیگه حوصله ندارم
#رمان_هاد
پارت۹۸
شروین بدون اینکه سربلند کند گفت:
- خب به جمالت!
شاهرخ آبمیوه اش را روی میز گذاشت، پاهایش را روی هم انداخت، دستش را روی تکیه گاه مبل گذاشت و به شروین خیره شد:
- نمی خوای بگی دیشب چه خبر بود که نصفه شب هوس دیدن من به کلت زد؟
شروین سرش را به طرف شاهرخ چرخاند.
-بالاخره من باید بدونم برای چی باید به تو غذای مفت و جای خواب مجانی بدم؟
شروین کتاب را بست مدتی به کتاب خیره شد و بعد پرسید:
- میشه من اینجا بمونم؟
-خونه خودتون که با کلاس تره
شروین آهی کشید ولی حرفی نزد.
- پس قبول داری. خب پاشو برو خونتون!
شروین انگار حرف شاهرخ را نشنیده باشد گفت:
- گاهی فکر می کنم اصلاً بچه اون خانواده نیستم. انگار منو از سر راه آوردن
- شایدم از نوانخانه!
- بایدم حال منو درک نکنی
با شنیدن این جمله شاهرخ دست از شوخی برداشت.
- مشکل تو فقط دختر خالته؟
-مشکل من خانوادمه
بعد انگار عقده اش باز شده باشد گفت:
- اصلاً منو نمی بینن شاهرخ. انگار شب کلاه غیبی سرمه! اگر من یک ماه خونه نباشم هیچ کس نمی فهمه. می خوای امتحان کنی؟ فکر می کنی از دیشب که از خونه زدم بیرون کسی سراغم رو گرفته؟ فقط یه بار زنگ زدن اونم برای دعوا! اصلاً براشون مهم نیست که من چه کار می کنم. کی می رم، کی میام. چی دوست دارم چی ندارم. بابام که چسبیده به ماشیناش. باورت میشه من فقط گاهی که پول تو جیبم رو ازش می گیرم باهاش حرف می زنم؟ اونم حتی گاهی می ریزه به حسابم. فقط به فکر اینه که چطور یه بنز رو بکنه 2 تا. مامانم که .... فلان روز مهمونیه. فلان شب تولد دوستمه. امروز نوبت آرایشگاهمه. فردا پروئه لباس، صبح کلاس یوگا و ... هزار تا کوفت و زهر مار دیگه. باور کن هانیه، خدمتکارمون، بیشتر حواسش به منه. خسته شدم شاهرخ، خسته شدم...
شاهرخ اشکی را که در چشم های شروین حلقه زده بود اما غرورش مانع پائین آمدنش می شد دید.
- به نظرت فرار کردن از خونه راه حل مناسبیه؟ تا کی میشه فرار کرد؟
-نمی دونم. اما لااقل کمتر اعصابم خرد میشه. دیگه نمی تونم تحملشون کنم. اصلاً
شروین این را گفت و نگاهش را از شاهرخ به فرش دوخت. شاهرخ چند لحظه ای به شروین خیره ماند. بعد آبمیوه اش را برداشت و گفت:
-فردا صبح حق نداری تا 7 بخوابی
و وقتی نگاه متعجب شروین را دید گفت:
- فردا روز کوهه. ساعت 5 بیدار باشه
شروین داد زد:
-چی؟ جون خودت بیخیال. من می خوام بخوابم. همون دفعه که اومدم تا سه روز بدنم بسته بود
شاهرخ لیوان شربت را توی سینی گذاشت و همانطور که بیرون می رفت گفت:
-اینجا تنبل خونه نیست. اگر می خوای اینجا بمونی باید به حرف من گوش کنی
قیافه شروین دیدنی بود!
*
موبایل زنگ بیدار باش را زد. همانطور که چشم هایش بسته بود دستش را دراز کرد، کمی جستجو کرد تا پیدایش کند و بالاخره صدایش قطع شد. در جایش چرخید و پتو را بالا کشید. صدایی پچ پچ مانند توجهش را جلب کرد. آرام بلند شد. صدا را دنبال کرد . از اتاق شاهرخ می آمد. کمی در نیمه باز را هل داد. نور مهتاب داخل اتاق افتاده بود و هیکلی را که روی زمین خم شده بود را روشن می کرد. دقت کرد. احساس کرد بدن شاهرخ می لرزد. چند دقیقه ای به همان حال گذشت و بعد شاهرخ راست شد. دست دراز کرد و چیزی را از جلویش برداشت کمی که گذشت یکدفعه شاهرخ گفت:
-چرا ایستادی پشت در؟ بیا تو
جا خورد. آرام در را باز کرد و همانجا توی قاب در ایستاد.
- فکر کردم برای بیدار کردنت حالا حالاها اوضاع داریم!
- ببخشید نمی خواستم فضولی کنم. فقط کنجکاو شدم
شاهرخ به تختش اشاره کرد و گفت:
- خب بیا تو
شروین از جلویش رد شد و گوشه تخت نشست. شاهرخ را می دید که به جایی خیره شده وآن لبخند گوشه لبش . تسبیح را توی سجاده گذاشت و رو به شروین گفت:
- صدای من بیدارت کرد؟
سری تکان دا
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
ثانیه های مهدوی 16.mp3
2.18M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج)
شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم.
زیاد وقتت رو نمی گیره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
امام خامنه ای:
مسائل اختلاف افکن بین شیعه و سنی، در ایام فاطمیه مطرح نشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمستان است....
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخگوی، در بگشای!
مهدی_اخوان_ثالث
سلام صبح بخير
•♡
#راه_روشن
🌹امام علی علیهالسلام فرمودند:
🔺 خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام به اجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است میرسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خدا و کشتگان راه اطاعت او .
📚 نهج السعادة، ج ۲، ص ۱۰۷
#راه_روشن
🌹 امام خمینی (ره):
🔺 حسینیان آماده باشید. کمربندهاتان را محکم کنید.
🔻 ای آزادگان و احرار بپاخیزید. چنان بر آمریکا و استکبار غرب سیلی زنید که برق آن چشمان استکبار شرق را کور کند.
🔺 امروز روز درنگ نیست؛ روز جنگ است. روز احقاق حق است. و حق را باید گرفت.
🔻 امروز روز پرخاش علیه کسانی است که با اسلام کینه دیرینه دارند. روز انتقام از کفر و نفاق است.
🔺 امروز روز حضور در حجله جهاد وشهادت و میدان نبرد است. روز نشاط عاشقان خداست . روز جشن و سرور عارفان الهی است. امروز روز نغمه سرایی فرشتگان در ستایش انسانهای مجاهد ماست.
🔻 درنگ امروز فردای اسارتباری را به دنبال دارد. امروز باید لباس محبت دنیا را از تن بیرون نمود، و زره جهاد و مقاومت پوشید، و در افق طلیعه فجر تا ظهور شمس به پیش تاخت و ضامن بقای خون شهیدان بود.
📚 صحیفه نور؛ جلد ۲۰؛ صفحه ۱۹۵
#راه_روشن
🌹 امام خامنهای:
🔺 رمزِ پیروزی جمهوری اسلامی
نکتهی کلیدی ماجرا اما به فهم چراییِ این شکست اساسیِ نقشه و استراتژی دولت آمریکا در منطقه برمیگردد: «شکستهایی که در این چند سال، آمریکاییها در عراق و در سوریه و در لبنان و در فلسطین و مانند اینها داشتند، محصول مقاومت گروههای مقاومت است.» ۱۳۹۸/۰۳/۱۴ و چه کسی است که نداند ما بهعنوان جمهوری اسلامی «امروز «دولت مقاومت»ایم. دولت مقاومت خیلی مهم است... جمهوری اسلامی دولت مقاومت است.»
۱۳۹۶/۰۲/۲۰
#نهج_البلاغه
🔴 علل پیدایش فتنه ها ☑️
🔶اگر باطل به حق مخلوط نمی شد ، بر طالبان حق پوشیده نمی ماند ، و اگر حق ، از باطل جدا و خالص ،می گشت ، زبان دشمنان قاطع می گردید .
🔸اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند .
🔸آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می گردد و تنها (آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند ) نجات خواهند یافت.✅
خطبه/50
🌱🌷🌱🌷🌱