eitaa logo
صالحین تنها مسیر
234 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فضایل ماه رمضان بدون مراقبه، درک‌نمی‌شود.‌درک‌فضیلت‌های‌این ماه،محاسبه ومراقبه می‌خواهدو اگر کسی می‌خواهددر ماه‌رمضان ۱۰ختم‌قرآن‌داشته‌باشد،بایدمراقبه‌کند. من نمی‌گویم همهْ این کار را بکنند؛ ولی امام (ره)که یک کشور را اداره می‌کردنددر ماه رمضان ملاقات‌هایشان الّابرای‌کارهای ضروری‌تعطیل‌بود.بیرون ماه رمضان گاهی روزی۱۸ساعت مسائل حکومتی‌راتدبیرمی‌کردندولی‌ماه‌‌رمضان تعطیل بود. گاهی آدم می‌ببیند سحر شد، هیچ کاری نکرده.در شب اول، ابوحمزه‌نخوانده.در شب دوم هم نخوانده. شب دهم نخوانده! شب بیست و پنجم هم نخوانده. خُب، پس کی می‌ خواهد از مـاه رمضان برخوردار شود؟!» -استادمیرباقری-🌿•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_به_تو_سلام_میکنم_سیب_سرخی.mp3
4.18M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃به تو سلام می کنم 🍃به طلاکوب روی علامتا 🎤 🌷 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رحلت حضرت خديجه را بايد به امام زمان عليه السلام تسليت گفت و هر کسي در خلوت خود بنشيند، مناجات کند، ایشان را ياد کند و با حضرت خديجه سلام الله عليها حرف بزند که ايشان ام الأيتام هستند و هر حاجتي دارید از ایشان تقاضا کنید. محبوبه رسول خدا است. بنده هم در این ایام بيشتر دوست دارم سکوت کنم، فکر کنم و انسان حس و حال توجه، توسل به اين بانوي بزرگ داشته باشد. ما غافل هستيم از آنچه که در صدر اسلام گذشت به خاطر ذهنيات و مشغله‌های خيالی که داريم، افکار ما مقاطع حساس و اصلي را درک نمي‌کند اگر توجهات جاي اين مشغله ها را می‌گرفت بهره می‌برديم، چشمه معارف از اينجا شروع می‌شود. فصلي که حضرت خديجه بودند، چه فصل حساس ومهمی بود؟! باطناً دوست دارم يک رشته‌ای از چادر حضرت خديجه، رشته معرفتي و فکري دست دوستان باشد، رها نکنند و دوره‌ای، زندگي ايشان، مظلوميت ايشان، اصالت ايشان را دنبال کنند تا إن شاءالله مورد عنايت همه اهل بيت قرار بگيرند. ‌ ‌ حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در خط جهاد همیشه گمنام شدند🌷 با ذکر حسین و زینب آرام شدند🌷 اینان نه فقط مدافعان حرم اند🌷 امروز مدافعان اسلام شدند🌷 رمان:ازوقتی رفتی🍃 نویسنده-سنیه منصوری🍃 هرشب درخدمتتون هستیم🌷🌷
صالحین تنها مسیر
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت8⃣2⃣ آیه عق زد خاطراتش را... عق زد درد و غمهایش را... عق زد دردهایش
"رمان 🍃🍃 ⃣2⃣ _شنیدم! من هنوز عزادارم. هنوز وصیتنامه‌ی شوهرم باز نشده! هنوزبراش سوم و هفتم و چهلم نگرفتم! هنوزعزاداریام تموم نشده حرف از عقد شدنم با مردی میزنید که نه تنها ازم کوچیکتره، بلکه جای برادرمه! فخرالسادات: جای برادرته، برادرت که نیست. در ضمن تو از رسم خانواده‌ی ما خبر داشتی! _پس چرا شما بعد از مرگ‌حاجی با برادرش ازدواج نکردی؟ _من دوتا پسر بزرگ داشتم! _اگه رسمه، برای همه باید باشه! اگه نه، چرا باید قبول کنم؟ ارمیا این روی آیه را دوست داشت. محکم و مقاوم! سرسخت و مودب! حاج علی: این بحث رو همین الان تموم کنید! فخرالسادات: من حرفمو زدم! نباید ناپدری سر نوه‌ی من بیاد! نمیتونی بعد از پسرم بری سراغ یه مرد غریبه و زندگیتو بسازی! آیه: دختر من پدر داره! نیاز نداره کسی براش پدری کنه! صدای در که آمد، صحبتها را تمام کردند. محمد وارد خانه شد و گفت: _زنداداش شب میرید خونه‌ی پدرتون؟ زنداداش را گفت تا دهان ببندد! آیه برایش حریم برادرش بود؛ سیدمحمد نگاه به حریم برادرش نداشت... در راه خانه‌ی حاج علی بودند. ارمیا ماشین حاج‌علی را میراند و آیه در صندلی عقب جای گرفته بود. رها با مردش همسفر شده بود! صدرا: روز سختی داشتی! _برای همه سخت بود، به‌خصوص آیه! _خیلی مقاومه! _کمرش خم شده! _دیدم نشسته نماز خوند. _کاری که هرگز نکرده بود، حتی وقتی پاش شکسته بود! _تو خوبی؟ _من خوبم آقا! _چرا بهم میگی آقا؟ اونم الان که همدیگه رو بیشتر شناختیم. _من جایگاهمو فراموش نکردم! من خونبسم! صدرا کلافه شد: _بسه رها! همه‌ش تکرارش نکن! من موافق این کار نبودم، فقط قبول کردم که تو زن‌عموم نشی. _من از شما ممنونم. تلفن صدرا زنگ خورد. از صبح رویا چندباری تماس گرفته بود که رد تماس کرده بود. خدا رحم کند... صدرا تماس را برقرار کرد و صدای رویا درون ماشین پخش شد: _هیچ معلومه تو کجایی؟ چرا از صبح رد تماسم می کردی؟ _جایی بودم نمیتونستم باهات صحبت کنم! ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
"رمان 🍃🍃 ⃣3⃣ مامانت گفت با اون دختره امُّل رفتی قم! دختره بی شخصیت توروهم مثل خودش کرده؟ تو گفتی که چیزی بینتون نیست، پس چرا رفتی؟ صدای گریه‌ی رویا آمد. هق‌هق میکرد. _گریه نکن دیگه! همسر دوست رها... رویا با جیغ حرفش را قطع کرد: _اسم اون دختره رو نیار! دوست ندارم اسمشو ببری! _باشه... باشه! تو فقط آروم باش! همسر دوست این دختره شهید شده، من پدرشو چندباری دیده بودم، آدم شریفی بود؛ به‌خاطر اون اومدم! _ باید منم میبردی!تو که قبرستون نمیای، میومدی اذیت میشدی! رویا: داری برمیگردی؟ دیر وقته، حاجی نذاشت بیام؛ فردا برمیگردم! مکالمه تا دقایقی بعد هم ادامه داشت و صدرا مشغول جواب پس دادن بود. رها سر برگرداند و اشک صورتش را پاک کرد. چقدر شخصیتش در این زندگی خُرد میشد! صدرا متوجه اشک‌های رها شد. چندبار برای به دست آوردن دل رویا، قلب رها را شکسته بود؟ چندبار رهایی که نامش در صفحه‌ی دوم شناسنامه اش حک شده بود را انکار کرده بود تا دل رویا نشکند؟ جایی از قلبش درد گرفت... همانجایی که گاهی وجدانش جولان میداد! تلفنش دوباره زنگ خورد و نام امیر نقش بست: _چی شده که تو باز به من زنگ زدی؟ _مطمئن باش کارم به توی بداخلاق گیره. احسان کلافه‌ام کرده، میخواد با اون دختره حرف بزنه! تقصیر خودش بود که زنش را اینگونه صدا میزدند: _منظورت رها خانومه دیگه؟ امیر: آره همون! این دختره تلفن نداره به خودش زنگ بزنم؟ _داشته هم باشه به تو ربطی نداره،گوشی رو بده دست احسان! امیر: حالا انگار چی هست! گوشی دستت... احسان: سلام عمو _کی به تو سلام کردن یاد داده؟ تو خانواده نداریم کسی سلام کنه‌ها! احسان: رهایی گفته هر کسی رو دیدم باید زودی سلام کنم، سلام یه عالمه ثواب داره عمو! حالا رهایی پیشته؟ _با رها چیکار داری؟ _عمو گیر نده دیگه! _این رو دیگه از رها یاد نگرفتی! _نه از بابام یاد گرفتم؛ حالا گوشی رو میدی به رهایی؟ صدرا به رها اشاره کرد صحبت کند: _سلام احسان جونم، خوبی آقا؟ احسان کودکانه خندید: _سلام رهایی، کجایی؟ اومدم خونه‌تون نبودی، رفتین ماه عسل؟ صدرا قهقهه زد: _احسان؟! رها خجالت کشیده بود و سرش را پایین انداخته بود. _خب بابا میگه! رها: نه عزیزم یکی از دوستام حالش بده، من اومدم پیشش، زود برمیگردم! احسان: حال منم بده! رها: چرا عزیزم؟ احسان با بغض گفت: _دیشب بابا از رستوران غذا گرفت، مسموم شدم. ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷