eitaa logo
صالحین تنها مسیر
235 دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.9هزار ویدیو
269 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰انتشار برای اولین بار 💠 شهید دکتر محسن فخری‌زاده: - شرکت در انتخابات یک وظیفه ملی و شرعی است. - همه باید کمک بکنند تا انتخابات پرشور برگزار شود. - هر فردی از آحاد ملت حق دارد به هر فردی که از فیلترها عبور کرده رای بدهد. - فیلترهای انتخاباتی در همه جای دنیا هست و محدود به ایران نیست. - باید از مسائل تفرقه‌انگیز در انتخابات پرهیز کرد. - اساسا در دیدگاه امام(ره) چپ و راست وجود ندارد. - امام(ره) هر فرد را بر اساس قابلیت‌های خودش بررسی می‌کند. - اصطلاحات چپ و راست، اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، شیعه و سنی اساسا دستمایه برنامه استعماری است و نباید به اینها توجه کرد. - ملاک ما برای انتخاب افراد، اسلام، نظام و اهداف نظام باید باشد. 🔹صوت کامل را به مدت ۵ دقیقه در پایگاه رسمی نشر آثار شهید دکتر فخری‌زاده در پیام رسان‌های زیر بشنوید. تلگرام: T.me/mfakhrizadeh_ir سروش: Sapp.ir/mfakhrizadeh_ir اینستاگرام: instagram.com/mfakhrizadeh_ir ۱۴۰۰ @MeysamMotiee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 💢 🔖 یکی از دعاهایی که مستحب است خواندنش در ساعات آخر روز دعایی است که به آن دعای و یا دعای شبور می گویند اکثر علماء سلف بر این دعا  مواظبت می نموده اند 🔻 ارزش این دعا 💫 امام صادق علیه السلام فرمود: 🔸 بر علیه دشمنانتان بکار گیرید و این از عمق مکنون علم و مخزون علم است. پس بخوانید آن را برای حاجت که به خدا دارید. ✨ امام باقر علیه السلام فرمود : 🔸 که اگر مردمان می دانستند آنچه ما میدانیم از خواسته هایی که در این دعاست و بزرگی کار آن نزد خدای تعالی و سرعت اجابت خدای تعالی، خواننده آن را و آنچه ذخیره نهاده است ⤴️ خدا از ثواب نیکو، وی را به سبب این دعا با یکدیگر با شمشیر جنگ می کردید ⤴️و اگر سوگند خورم که اسم اعظم خدای تعالی در آن است، راست خورده باشم و این از علم نهانی است. ┅═✧❁ دعای سمات ❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 از همینجا ببینید 👇 http://aparat.com/drjalily/live?eitaafly ✅ با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
23.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فرق میکنه چه کسی رئیس جمهور باشه! ✅ حمایت فعالین بخش خصوصی اقتصاد کشور از سید ابراهیم رئیسی 👈 هر نفر یک ستاد | رسانه باشید ✅ با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
مداومت بر خواندن سوره واقعه قبل از خواب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: هر کس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز فقیر نخواهد شد امام باقر(ع) : هر کس سوره واقعه را هر شب قبل از خواب بخواند، خداوند را دیدار میکند در حالیکه چهره اش همچون ماه شب چهارده میدرخشد. آیت‌الله حسن‌زاده آملۍ: غنۍ ( ) را بخوانیدتا غنۍدر و بعداً هم چیزهای دیگری‌شوید
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
بعد از تو ... هنوز باورش سخت است هنوز چشم به در ، منتظر لبخندهای زیبایت هستم هنوز دلگرم حمایت هایت هستم هنوز... ولی ... میدانی بعد از تو، شکسته ام میدانی بعد از تو،دیگر منی نیست آیه ات را دریاب ... 🌷🌷باماهمراه باشیم 💐🌷🌷🌸🌸 🌹🌹🌾
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت2⃣2⃣ _من خوب نیستم، چون فکر میکردی بهترین بنده ی خدا هستم اومدی س
"رمان 💔 ⃣2⃣ ********* چادرش را محکمتر گرفت و سر به زیر به دشنام زنها و مردهایی که دوره اش کرده بودند، گوش میداد. چشمان اشکی زهرای کوچکش، دلش را میلرزاند. محمدصادقش غیرتی شده بود و صورتش به کبودی میزد. "آرام باش مرد خانه؛ اینها ناعادلانه قضاوتم میکنند برادر... تو که خواهرت را خوب میشناسی جانکم... رگ نزن! خواهرت عادت کرده که قضاوتش کنند..." زن همسایه فریاد میزد: _معلوم نیست کجا بوده که این وقت صبح برگشته خونه، آهای ای الناس... این دختر تا تو این محله باشه بچه ها و شوهرای ما امنیت ندارن؛ زندگی ما رو به خطر میندازه! "چه میگویی زن؟ من که تا صبح کار کرده و خسته به خانه بازگشته ام چه کار به تو و بچه ها و شوهرت دارم؟" زن همسایه همچنان داد میزد: _این چادر رو انداخته سرشو فکر میکنه با ظاهرسازی کسی نمیفهمه چکاره ست! "مگر چه کاره ام؟ من فقط از دست حرفهای شما مجبورم مخفیانه کار کنم؛ کاش بودی سید! کاش بودی ببینی! این چه موقع کربلا رفتن بود آخر؟" زن همسایه حق به جانب گفت: _خودم دیدم از ماشین حاج یوسفی پیاده شد؛ بیچاره زن حاج یوسفی! چه خونه خراب کنی افتاده وسط زندگیش! صدای پچ پچ ها بلند شد. هر لحظه جمعیت بیشتر میشد. "خدایا... ریختن آبروی مومن گناه نیست؟" محمد صادق فریاد زد: _خواهرم برای حاج یوسفی کار می کنه توی قنادی حاجی کار میکنه یکی از زنان پوزخند زد و گفت: _چه کاریه که دیشب رفته و صبح برگشته؟ کار قنادی هم باشه باید صبح بره، نه صبح بیاد! "گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و کیکهای سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟ دانشجو بودن گناه است؟! گناه است که کار میکنم و پول حلال درمی آورم؟" جنجال بالا گرفته بود. دیروز روز میلاد پیامبر بود و شیرینی های قنادی به فروش رفته بود. برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی داشتند. تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در پاهایش نمانده بود؛ صدای حاج یوسفی آمد: _اینجا چه خبره؟ پچ پچ ها تغییر جهت داد: _خودش اومد... بیچاره زنش؛ انگارخبرایی بینشون هست که خودشو فوری رسونده به دختره! "حرف را که میزنی، خوب است قبلش فکر کنی؛ آبروی مردم که بازیچه ی زبانت نیست! " حاج یوسفی خود را به میان معرکه رساند. نگاهش به دختر خسته ی مقابلش بود. "وای از حرفهای مفت این مردم... وای از بی آبرو کردن های مردم آبرودار... وای از قهر خدا که دامن گیرتان شود! مگر با شما چه کرده است؟ چه کرده که اینگونه چوب حراج به آبرویش زده اید؟" حاج یوسف نگاه شرمنده اش را به دخترک دوخت: _شرمنده ام بابا! شرمنده که باعث شدم بیفتی وسط این معرکه! اگر اصرار نمیکرد دخترک خسته را به خانه برساند این اتفاق نمی افتاد؛ شاید هم دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت... یکی از مردان رو به حاج یوسفی کرد و گفت: _از شما انتظار نداشتیم حاجی، شما که مرد خدا هستید چرا؟ حاج یوسفی ابرو در هم کشید و رو به مرد کرد: _چی رو از من انتظار نداشتید؟ مرد: همین که با این دختره... َحاج یوسفی حرفش را برید: _حرفی که میخوای بزنی رو اول مزمزه کن مومن! مومن گفتنش کنایه بود دیگر... آخر مومن که بی آبرو نمیکند مومنی را! بعد رو به دخترک کرد: _شما بفرمایید تو خونه، سید و بی بی بیان بفهمن چیشده شرمنده شون میشم دخترم! زنی از پشت سر گفت: _چه جلوی ما "بابا و دخترم" میگه، میخوان بگن هیچ خبری بینشون نیست! حاج یوسفی به عقب برگشت و رو به زن توپید: ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
"رمان 💔 ⃣2⃣ _چه خبری بینمون هست؟ یه روز بی بی و سید اومدن مغازه و ازم خواستن به این دختر کار بدم! گفتن دوره ی قنادی دیده و کارش خوبه، گفتن دانشجوئه ومراعات حال مادر مریضشو بکنم؛ گفتم باشه! قرار شد شبا بیاد کارای فرداش رو انجام بده که بتونه به دانشگاهش برسه! که بتونه هم درسشو تموم کنه هم خرج خونه رو در بیاره که با آبرو زندگی کنه؛، چیزی که شما هیچی ازش نمیفهمین؛ دیشب سفارش زیاد داشتیم برای امروز... این دختر هم میخواست خواهر برادرشو امروز ببره حرم زیارت، برای همین تا این وقت صبح سرکار بود. منم که رسیدم قنادی دیدم روی پا نیست، اصرار کردم و رسوندمش؛ اگه میدونستم شما اینجوری میکنید هرگز این کارو نمیکردم که شما اینجوری آبروی یه آدم آبرودار رو ببرید، خدا از سر تقصیراتتون بگذره! دخترک چادرش را محکمتر دور خود پیچید. زهرا را به خود چسباند و دست محمدصادق را گرفت و به سمت خانه میرفت که صدای زن همسایه بلند شد: _کجا... کجا؟ خودم چندبار دیدم که رفت قنادی و با حاجی رفت پشت ساختمون؛ باید زن حاجی بیاد و بفهمه! زن بیچاره تو خونه بشور و بساب میکنه و تو قنادی کار میکنه و این دختره برای شوهرش دلبری میکنه، اگه راست میگی زنتو بیار حاجی! حاج یوسفی لااله الالله زیر لبی گفت و گوشی تلفن را از جیبش بیرون کشید و شماره گرفت: _سلام حاج خانم... نه اتفاقی نیفتاده... یه سوءتفاهمی پیش اومده که اگه شما جواب سوال منو بدی ان‌شاءالله که حل میشه! من گوشی رو میذارم روی پخش صدا که اینایی که اینجا جمع شدن جوابتون رو بشنون... صدای حاج خانم پخش شد: _خیره حاجی! حاج یوسفی: یادته گفتم سید و بی بی اومد و خواستن که خانم رضوی تو قنادی کار کنن؟ حاج خانم: آره حاجی، یادمه! گفتن دانشجوئه و شبا بیاد کار کنه؟ من خودم میرفتم درو براش باز میکردم میرفت داخل و وقتی کارش تموم میشد در رو قفل میکردم! بیشتر وقتا هم پیشش میموندم و ازش یاد میگرفتم! حاج یوسفی: گاهی روزا میومد قنادی برای چی بود؟ که میرفتیم پشت فروشگاه؟ حاج خانم: برای حساب کتاب بود. صندوقدار از صندوق میدزدید. بهمون کمک کرد حسابرسی کنیم! حسابداری میخونه دیگه، ماشاءالله فوق لیسانس داره و کارشم خوبه! حاج یوسفی: شما تو این مدت رفتاری از من یا خانم رضوی دیدی که... حاج خانم: این چه حرفیه؟! من همیشه تو قنادی بودم، بیشتر به کار قنادا رسیدگی میکردم، به خاطر همین زیاد تو فروشگاه نبودم؛ اما هروقت خانم رضوی میومد، منو صدا میزدی که یه وقت معذب نباشه! حاج یوسفی: دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ! تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه میکرد کسی حرف نمیزد اما نگاهها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود. دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد و به درون خانه رفت. زهرا هنوز بغ کرده گوشه ای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنه اش هم شده بود. به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد. بعد از آسمانی شدن پدر، قلب مادر هم ایستاد! یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشه ی خانه در بستر بود و تمام حقوقی که از بنیاد شهیدمیگرفتند خرج داروهای قلب مادرمیشد ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷