صالحین تنها مسیر
❖ا ﷽ ا❖ #خطبه_فدکیه 2⃣ ✍چند روزیست که از آن حادثه تلخ در و دیوار می گذرد.... وحضرت به قصد اقامه و
❖ا ﷽ ا❖
#خطبه_فدکیه 3⃣
📜لاثَتْ خِمارَها عَلی رَأْسِهٰا
وقتی اين خبر به حضرت زهرا سلام الله علیها رسيد برخاستند و ابتدا روسری بلند را به سر محکم پیچیدند
و حضرت طوری آن روسری را به كار برده بودند كه روی گردن و سينه ايشان پوشيده شده بود.
📜وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبابِهٰا
و بعد جلباب را که نوعی پوشش سراسری بوده كه روی لباس ها میپوشيدهاند. شايد چيزی شبيه عبای امروز يا چادر پوشیدند
حضرت آن پوشش سراسری را هم طوری بر سر افكندند كه محيط بر تمام بدن ايشان بود.
📜 وَ أَقْبَلَتْ فی لُمَّةٍ (يا لمةٍ) مِنْ حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَوْمِهٰا
حضرت زهرا سلام الله علیها همراه با گروهی كه هماهنگ، از ياران و اعوان و خويشاوندان ايشان بودند حركت كردند.
✍آری آنکه به مسجد میآید پيكرۀ ظاهری او هم باید از انظار مخفی بماند و در بين مردها نمايان نشود و در ميان گروه زنان پوشيده بماند.
و هم شاید احترامی بود از سوی برخی زنان مدینه..
📜تَطَاُ ذُيُولَها
حضرت در راه رفتن پا روی پايين لباسشان میگذاشتند.
يا از آن جهت که بر اثر ناراحتی با شتاب حركت می كردند.
یا براثر درد قد زهرا خمیده شده بود😭
📜 ما تَخْرِمُ مِشْيَتُهٰا مِشيَةَ رَسُولِ اللّه صلوات الله علیه و آله
اما چه راه رفتنی گویا راه رفتن حضرت هيچ كم از راه رفتن پيغمبر اكرم صلوات الله علیه و آله نداشت.
با همان متانت و وقار رسول اكرم صلوات الله علیه و آله حركت میكرد و آن عظمت و وقار و متانت در راه رفتن ایشان هویدا بود و همۀ آنچه را كه شايستۀ يك زن است رعايت كرده بودند.
📜حَتّی دَخَلَتْ عَلی .... وَ هُوَ فی حَشْدٍ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الأنْصٰارِ وَ غَيْرِهِمْ
تا اين كه حضرت وارد شد بر اولی در مسجد در حالی كه گرداگرد او را جمع زيادی از مهاجرين و انصار و ديگر مسلمين گرفته بود.....
مسجد از جمعیت موج میزد
گویا جای خالیای نبود ......
📜فَنيطَتْ دُونَها مُلاَءةٌ
سپس ميان حضرت و مردم پردهای نصب شد.
وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شدند پرده ای نصب شد.
و بين ايشان و آن مردها كه از مهاجرين و انصار بودهاند پرده ای آويخته میشود
البته از كلمۀ فَجَلَست كه در خطبه آمده استفاده میشود كه قبل از اين كه حضرت بنشينند پرده را سريع میآويزند.
همين كه خبردار میَشوند دختر پيغمبر صلوات الله علیه و آله در راه مسجد است يا به محض ورود ايشان محيط را آماده میكنند و اين پرده را نصب میكنند.
📜ثُمَّ أنتْ أَنَّةً اَجْهَشَ الْقَوْمُ لَها بِالْبُكاءِ
حضرت وقتی نشستند نالهای كردند و نالهشان آنچنان جانسوز بود كه تمام مهاجرين و انصار و زن و مردی كه در مسجد بودند شروع به گريه كردند. 😭😭
اين گريۀ معمولی و عادی نبود زيرا تعبير أَجْهَشَ
الْقَوْمُ يعنی
⬅️ انسان از ناراحتی زياد به حالت زاری بيفتد و به خود بپيچد و به اين طرف و آن طرف بيفتد مثل بچه ای كه از ناراحتی خود را در دامان مادر می اندازد.
نالۀ حضرت زهرا هم اين طور مجلس را به هم زد.😭
📜فَارْتَجَّ الْمجْلِسُ
سپس مجلس متشنّج شد.
✍چه کرد آن آه با دلها که مردو زن گریستند ومجلس گویا متشنج شد....
📜ثُمَّ أمْهَلَتْ هُنَيَّةً حَتّی إذا سَكَنَ نَشيجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأتْ فَوْرَتُهُمْ
حضرت مقداری مهلت دادند تا اين قوم آرامش پيدا كنند.
مدتی مردم ضجه می زدند و بی تابی می كردند و حضرت مدتی مهلت دادند تا مجلس آرام گيرد.
با آنکه خیلی سخت بود حرف زدن برای حضرت.....
ولی همه توانشان را حضرت گذاشتند.....
#فاطمیه
#نشردهید 👌🏻
✾͜͡🖤࿐✰•.
صالحین تنها مسیر
❖ا ﷽ ا❖ #خطبه_فدکیه 3⃣ 📜لاثَتْ خِمارَها عَلی رَأْسِهٰا وقتی اين خبر به حضرت زهرا سلام الله علیها
❖ا ﷽ ا❖
#خطبه_فدکیه 4⃣
دیشب حال و هوای مسجد
و حال و هوای حضرت و مردم بیان شد...
بریم به حول وقوه الهی ببینیم
خطبه حضرت چگونه آغاز شد
با ذکر شریف صلوات و ذکر شریف صلوات خاصه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
به مجلس مادر خوش آمدید
مشمول نگاه مهربان خدا باشید
یا ارحم الراحمین تو از فضل و کرمت رزق امشبان را مبارک گردان....
📜فَارْتَجَّ الْمجْلِسُ
سپس مجلس متشنّج شد.
✍چه کرد آن آه با دلها که مرد و زن گریستند و مجلس گویا متشنج شد....
📜ثُمَّ أمْهَلَتْ هُنَيَّةً حَتّی إذا سَكَنَ نَشيجُ الْقَوْمِ وَ هَدَأتْ فَوْرَتُهُمْ
حضرت مقداری مهلت دادند تا اين قوم آرامش پيدا كنند.
مدتی مردم ضجه میزدند و بیتابی میكردند و حضرت مدتی مهلت دادند تا مجلس آرام گيرد.
با آنکه خیلی سخت بود حرف زدن برای حضرت، ولی همه توانشان را حضرت گذاشتند..
😭بسم الله الرحمن الرحیم...
✍شما باشی چگونه کلام را آغاز میکنی...
سخت از آنها دلگیر باشی...
حرمتت را پاس نداشته باشند...
حق امامت را تضییع نموده باشند....
جلوی چشمانت حرمت مولایت را شکسته باشند...
چهل روز از آنها یاری طلبیده باشی و از یاریت دریغ نموده باشند....
حق مسلمت را به تاراج برده باشند....
آیا جز این است که سخن را با گله آغاز میکنیم؛ شما چه بد مردمی هستید که...
اما میدانی حضرت در اوج ناراحتی و گلهمندی از مردم، با جسمی مجروح و قلبی محزون چگونه کلام را آغاز نمودند...❓
📜 اِفْتَتَحَتِ الْكَلامَ بِحَمْدِ اللّهِ وَ الثَّناءِ عَلَيْهِ
وَ الصَّلاةِ عَلی رَسُولِ اللّه صلوات الله علیه و آله
✨ آغاز سخن با حمد و ثنای الهی بود
و سپس درود بر پيغمبر اكرم صلوات الله علیه و آله
خدایا چقدر این آغاز زیباست.....
عظمت روح بلند زهرا سلام الله علیها با همین نوع آغاز تجلی میکند.
انگار نه انگار حال حضرت خوب نیست...
انگار نه انگار به سختی نفس میکشند و با هر نفسی دردمندند...
انگار نه انگار چقدر از این مردم آزردهاند.
گویا حضرت بر بلندترین منبر عالم صعود کردهاند و گویا همه بشریت تا روز قیامت مخاطب ایشان
و حضرت با کمال آرامش می گویند؛
✨الحمدلله....
خدایا شکرت....
خدایا حال زهرا خوب است.....
خدایا همه چیز عالیست.....
گویا این ادب آغاز ادبهاست....
چگونه این ادب را حضرت در بطن سختترین و تلخترین و بدترین شرایط روزگار به نمایش میگذارند.
آرام و دلنشین از حمد سخن میگویند
گویا هیچ حادثه تلخی رخ نداده
گویا همه چیز خوب است.
چگونه انسان میتواند چنین دیدی داشته باشد!!؟؟
آری این دید کسی است که غرق در ذات حق تعالی است و جز او را نمیبیند......
کاش ما مودب به این ادب عظیم مادر میشدیم. 🤲🏻
- کاش در بدترین شرایط زمانه باز چشم نعمت بین داشتیم.
- کاش بین خطاهای خلق و لطف لحظه به لحظه حق تعالی، تمایز قائل بودیم.
- کاش بدیهای خلق را به حساب خدای متعال نمیگذاشتیم.
- کاش با کوچکترین ناملایمتی و سختیای در زندگی فلسفه خلقت آدم و عالم را زیر سوال نمیبردیم.
- کاش بتوانیم در زندگی همیشه ابتدا لطفهای حق تعالی را ببینیم.
و چه ادبیست این ادب عبد نسبت به مولای دائم الرحمه والنعمه.👌🏻
چقدر در بطن زندگی و در مشغلهها این ندا را شنیدن هنر میخواهد. ✔️
#بندهمن
⬅️وقتی چشم نعمت بین یافتی همه زندگیت را سراسر لطف من میبینی.....
و آنچه به تو ارزانی کردهام و به پایت ریختم را #خوب میبینی
👈و از آنچه به تو ارزانی داشتم راضی و خشنود میگردی...
#خوببنگر من برای تو چهها که نکردم چرا نا آرامی و زبان به گله گشودی.....‼️
▪️من در حق تو چه باید میکردم که نکردم....
▪️خوب بنگر من از تو چیزی راکه به نفعت باشد دریغ نکردم، که ناخرسندی...
▪️هر آنچه خیر تو در آن بود حتی گاه بدون درخواستت به تو ارزانی داشتم...
👈آری اگر خوب بنگری
نه تنها از من گله نخواهی کرد، بلکه لطف آن به آن من، تو را از شکر من عاجز میکند.......
⬅️ اگر نعمتها را ببینی
در هر نعمت لطف من را، محبت من را
عفو من را، کرم من را، قدرت من را، علم من را.... خواهی دید.
آری من را در هر لحظه و در هر نعمت و ورای هر چیزی خواهی دید و آنگاه خواهی دید من همیشه باتو بودم.....
ادامه دارد...
#فاطمیه
#نشردهید👌🏻
✾͜͡🖤࿐✰•.
4_310226054725763730.mp3
901.6K
#عاشقانه ۲۵
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣حرف زدن با خدا رو باید یاد بگیریم!
❣عاشقی کردن.....رو باید بياموزيم!
❣عشق بازی کردن با خدا، تشريفات داره؛
باید یاد بگیریم
کتاب #معراج_السعاده به زبان ساده
هر روز بخشی از این کتاب را بخوانید و به آن عمل کنید. بعد از مدتی تغییر را حس می کنید/ آیت الله بهجت (ره)
🏴🏴🏴
🔹 روشنترین مصداق افراط در قوه غضبیه، خشم است که از بدترین و خطرناک ترین صفات رذیله است.
🔹 کسی که خشمگین شد، خواسته یا ناخواسته مرتکب دشنام، بدگویی، دروغ و تهمت، شماتت، افشای اسرار مردم و گناهانی دیگر خواهد شد که هریک از آنها برای فرو انداختن فرد از درجه انسانیت و اسلامیت بس است.
🔹 امام صادق علیهالسلام می فرماید:
«الغَضبُ مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ؛ خشم کلید هر بدی است».
•┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•
#قرآن #حدیث #اخلاق
💥این روزها ایام سالگرد عملیات کربلای 4 است و کربلای چهار یعنی چه؟! از رزمندههای جنگ و شرکت کننده در کربلای 4 که بپرسید یک جمله شنیدنی دارند که خیلی عجیب است... میگویند : *ستارگان آسمان بالای سر اروند رود و نهر خین، صحنه هایی را دیدند که خورشید تا قیام قیامت از دیدن آن محروم است!*
🍀خدایا اینان چه دارند میگویند؟ مگر آنجا کجا بوده؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟
میخواهید بدانید کربلای چهار چه خبر بوده!؟
🍀پس با چشم دل بخوانید : جنازه بچهها کنار هم جمع شده بودند، بعضیها سر نداشتند، بعضی دست و پا نداشتند، بعضی در لباس غواصی شهید شده بودند، آرام آرام بدن آنها را از سیم خاردار ها جدا میکردند و به طناب گره میزدند و در آب رها میکردند، دو نفر بسیجی اول طناب را میگرفتند و دو نفر دیگر آخر طناب را که شهداء را به عقب برگردانند. در تاریکی اروند، صفی از پیکر پاره پاره شهداء در آب روان بود، آن شب اروند شاهد صحنههایی از منتهیالیه مظلومیت و شجاعت و ایثار بود...
🍀فکرم به پرواز در آمد خدایا: میان این همه انسان که در شهرها در خانههای گرم و نرم خود خوابیدهاند، چند نفر چنین صحنههایی به مخیلهشان خطور میکند؟... چند نفر باور میکنند که این جوانان برای امنیت و آسایش آنها اینچنین از همه چیز خود گذشتند؟... چند نفر مظلومیت این بچهها را شناختند؟
کربلای چهار عملیات فریب بود یا نبود! لو رفته بود یا نرفته بود اینها مال دانشکدههای جنگ است. آنجا که میگویند اگر انواع و اقسام تجهیزات دارید. اگر پشتوانه ماهوارهای دارید و...
داستان کربلای چهار داستان تکنیک و تاکتیک نیست، داستان عشق است!
داستان اخلاص و ایثار است.
داستان ایمان و باور به اعتقادات است...
🍀میخواهید بدانید کربلای چهار چه خبر بود؟... شب توی سرما بزن به آب، ببینم کدام عقل معاش کدام علم دانشگاه به تن دستور میدهد که برو توی آب آن غواص هایی که درسیاهی زمستان عباس وار به آب نگاه میکردند و دل به دریا میزدند...
نمیدانم فارغالتحصیل کدام دانشگاه جنگ بودند ... اما آنها استاد مدرسه عشق و گوش به فرمان امام خمینی کبیر قدس سره بودند! چه میدانم شاید آن لحظه خلقتِ انسان، که ملائک به خدا گفتند چرا او را خلق میکنی؟ در حالی که در زمین خونریزی میکند و خدا گفت من چیزی میدانم که شما نمیدانید، لحظه به دریا زدن غواصها، دست بسته زنده زیر خاک مدفون شدن غواص ها، لحظهی ریخته شدن خاک لودر روی صورت و بدن غواصها.... خدا آنها را نشان ملائکش داد و گفت: نگاه کنید او بنده من است! "عملیات کربلای چهار پیروزمندانه ترین عملیات تاریخ بعد از کربلای سیدالشهداء بود!!!"
درکدام جنگ؟ کدام عملیات؟ کدام یگان رزمی چون این غواص ها، هرازچندگاهی از لا به لای تاریخ سر بر میآورند و دوباره به خط میزنند و خاک دنیازدگی و پوچ اندیشی که آینه دل ما را فرا گرفته را کنار میزنند و اینگونه دوباره با آن دست های بسته شده گره های قلوب زنگار گرفته ما را باز میکنند و اصلا خیلیها نمیدانند کربلای چهار یعنی چه؟!!
🍀بگذریم که کربلای چهار خود راهکار عملیات پیروز کربلای پنج را به فرمانده هان نشان داد و بعثی های سرمست از پیروزی ظاهری در عملیات قبلی اصلا به مخیله شان هم خطور نمیکرد در فاصله ۲ هفته از همان منطقه عملیات وسیع دیگری شروع شود...
یاد همه شهیدان بخیر
🌹سلام و درود خدا بر جانبازان و بازماندگان قافله عشق و ایثار ...
برگرفته از کتاب خاطرات دردناک نوشتهی ناصر کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🎥 غریب ما بودیم...!
"لحظات حضور سردار سپاه اسلام حسین خرازی در بین رزمندگان غواص به مناسبت۳ دی سالروز عملیات کربلای ۴"
🕋این برادر آسمانی ۶۵ روز بعد در عملیات کربلای ۵ به همت و باکری پیوست و روح مطهرش عند ربهم یرزقون شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد و خاطره غواصان شهید کربلای چهار برای همیشه تاریخ در قلوب بیدار و آگاه باقی خواهد ماند و فراموش نمیکنیم ایثار و شجاعت و رشادت این بچه شیرهای خمینی را که در آغوش مولایشان حسین جان دادند و لبخند شهادت را بر لب نشاندند
🖤🖤
💠 راه مهم برکت پیدا کردن وقت و موفق شدن در امورات علمی، ارتباط قوی با خدا، نماز اول وقت، قرآن خواندن روزانه به قدر توان، نماز شب و توسل به امام عصر (عج) میباشد.
🔰 سیره علمی علمای موفق را بخوانید، از این موارد زیاد پیدا میکنید.
👌 بدون ارتبـاط با خدا، خستگی و سختـی راه و ناامیدی و تـرس از آینده و... انسـان را به شکست میکشـاند.
#عکس_نوشت
#مطالعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
روایت قابل تامل رهبرانقلاب از سیره حاج قاسم سلیمانی در سیاست داخلی کشور؛ انقلاب
و انقلابی گری خط قرمز او بود
#سلامتی_فرمانده_صلوات
صالحین تنها مسیر
#دام_شیطانی #قسمت ۲۸ 🎬 خلاصه ازمعینی خواستم تا نزدیکیهای آرایشگاه مامان برسونتم ,نمیخواستم ازمن ادر
#دام_شیطانی
۲۹ 🎬
به محل مورد نظر رسیدیم.
وااای خدای من اینجا ازهمه نوع ادمی بود,محجبه,آزاد,پیر ,جوان وحتی نوجوان ,همه یک نوع ویژگی داشتند که متمایزشان کرده بود,بعضی ها هم برای شناخته نشدنشان ,نقابهای مختلف برصورتشون گذاشته بودند.
با چند نفر از شرکت کننده ها هم کلام شدم ومتوجه شدم اینجا اصلا ربطی به عرفان حلقه ندارد اما عرفان حلقه وسیله ای برای جذب بعضیا شده,چیزهایی میدیدم که بسیارمتاسف میشدم,یکی راازطریق اعتقادات مذهبی,یکی را ازطریق اعتقادات سیاسی ,یکی دیگر راازطریق حس وطن پرستانه شان جذب کرده بودند.
بعضی چهره ها را میشناختم از رتبه های کنکوربودند وجز نوابغ به حساب میامدند اما متاسفانه بایک برخورد متوجه میشدی در دام اعتیاد افتاده اند.
خیلی پریشان شدم,معینی هم رفته بود پیش اون کله گنده هاشون.
بالاخره سخنران جلسه شان که پیرمردی موسفید وچشم آبی,بود بالای سن رفت وشروع به صحبت کرد.
ابتدا فکرمیکردم مال کشور دیگریست اما وقتی با زبان سلیس فارسی صحبت کرد,شک کردم که خارجی باشه...
خیلی محتاطانه و زیرکانه صحبت میکرد...
سخنران شروع کرد..
به نام(ان سوف),خدایی که جهان را درچندین مرحله خلق کردانسان رادرکالبد آدمی بوجود آورد تا درنظم این جهان به اوکمک کند....
وااای بلا به دور اینجا از اشرف مخلوقات به همکار نعوذ بالله, خدا منصوب شدیم.
وشروع کرد به تشریح وتوضیح اهداف(برگزیدگان).
میگفت:ما قراراست کارهای بزرگ انجام دهیم ووظایف هرکس طبق تواناییهاش ,به صورت خصوصی, بهش ابلاغ میشه و انجمن برگزیدگان همه رابه دقت زیر نظر دارد,واز مابین همه ی نخبه ها ,نه تنها در ایران ,بلکه در کل جهان ,افرادی انتخاب میشود که درزمانی خاص ,تعلیماتی خاص به انها داده میشود واین افراد خود مربی گری, نخبگان دیگر رابه عهده میگیرند.
اصلا حرفاش خیلی نامحسوس روی روح وروان طرف تاثیر میگذاشت وطوری شستشوی مغزی میداد که اصلا فرد متوجه نمیشد که با اعتقاداتش داره بازی میشه...
دلم به حال این نخبه ها میسوخت وخیلی متاسف میشدم ,چرا خود مملکت به بهترین نحوه ازاین منابع استعداد استفاده نمی کرد؟؟
اخر غفلت تاکی؟؟
اعصابم به شدت متشنج شده بود که خداراشکر ,حرافیها تمام شد ,قبل از پذیرایی به هرکس پاکتی دادند که نام ان شخص روی ان پاکت نوشته شده بود وامرکردند ,پاکت را درمنزل باز کنیم.
دوباره چشم بند وراه برگشت با معینی....
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
4_5917877700189496710.mp3
1.76M
یک محاسبه سرانگشتی!
یه مدت روش فکر کنید...
▪️هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان #قسمت2⃣ با پیچدن بوی کباب نفس عمیقے کشید و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت3⃣
سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد:
ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد
ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم
ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون بارستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو
ــ باشه بیدار شدم غر نزن
سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند.
ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا
چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد
ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد
ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم
ــ صغری کجاست ؟
ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم
ــ من بیدارش میکنم
سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد.
ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه
کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه
ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نمازخوابیدیم،راستی پاتون چشه؟
ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد
ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته
ــ الان به جایی رسیده من پیرو دست میندازی
سمانه خندید و گفت:
ــ واه عزیز من غلط بکنم
ــ صبحونتو بخور دیرت شد
سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همراه کمیل سر میز
نشستند،سمانه برای هردو چایی میریزد.
ــ خانما زودتر،دیر شد
دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند.
صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چنددقیقه
ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود.
نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد.
سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت
آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی" کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است ،و الا کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد.
نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود.
کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه
دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه آن ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده.
🌹نویسنده :فاطمه_امیری
ادامه رمان
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت4⃣
ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون
تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد:
ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده
سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند
سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد،در فکر امروز صبح بود.
نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد،اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد.
با صدای استاد رستگاری به خودش آمد،استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند،اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد،و نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد.
بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت:
ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه
سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛
ــ بیخیال،اونبار هم خودش ضایع شد،فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم
ــ باشه تو حرص نخور حالا
باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکلات داغ سفارش
بدهند،در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند ،سمانه خیره به بخار شکلات داغش ،خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد.
بعد پایان ساعت دوم،دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود،سریع به طرف خروجی دانشگاه میرفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت:
ــالان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!!
سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود،کنجکاوی تمام وجودش را فراگرفت ،سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد.
🌹نویسنده : فاطمه_امیری
ادامه دارد...