رمان#پلاک-پنهان
قسمت 4⃣8⃣
تاثیر صحبت کمیل انقدر زیاد بود که دیگر سمانه لب به اعتراض باز نکرد.
با صدای گوشی کمیل نگاهش از سمانه گرفت و جواب داد
ــ الو زنداداش
ــ.....
ــ خب صبر کنید بیام برسونمتون
ــ...
ــ مطمئنید محسن میاد؟
ــ...
ــ دستتون درد نکنه،علی یارتون
تماس را قطع کرد و گوشی را در جیب اور کتش گذاشت.
ــ چیزی شده؟
ــ نه زنداداش بود،گفت خریداشون تموم شده،ثریا خانم زنگ زده به محسن بیاد
دنبالشون سمانه دستانش را مشت کرد و در دل کلی غر به جان آن سه نفر زدکه می دانستند از تنها ماندن با کمیل شرم می کرد اما او را تنها گذاشتند.
ــ سمانه خانم
ــ بله
ــ بریم خرید لباس؟نه من نه شما لباس نخریدیم
ــ نه ممنون من فردا با دخترا میام
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ چرا دوست ندارید با من خرید کنید؟
ــ من همچین حرفی نزدم،فقط اینکه شما نمیزارید خریدامو حساب کنم اینجوری
راحت نیستم
کمیل خندید و گفت:
ــ باشه هر کی خودش خیرداشو حساب میکنه.خوبه؟
ــ خوبه
در پاساژ قدم می زدند و به لباس ها نگاهی می انداختند،کمیل بیشتر از اینکه حواسش به لباس ها باشد،مواظب سمانه بود که در شلوغی پاساژ کسی با او برخورد نکند.
سمانه به مانتویی اشاره کرد و گفت:
ــ این چطوره؟
کمیل تا می خواست جواب بدهد،نگاهش به دو پسری که در مغازه بودند و به سمانه خیره شده بودند ،افتاد.
اخمی کرد و گفت:
ــ مناسب مراسم نیست
سمانه که متوجه نگاه های خشمگین کمیل با آن دو پسر شد حرفی نزد، و به بقیه ویترین ها نگاهی انداخت.
سمانه نگاهی به مغازه ی نسبتا بزرگی انداخت ،نگاهی به مغازه انداخت همه چیز سفید بود،حدس می زد که مغازه مخصوص لباس های مراسم عروسی و عقد باشد.
ــ بریم اینجا؟
کمیل نگاهی به مغازه انداخت اسمش را زمزمه کرد:
ــ ساقدوش،بریم
وارد مغازه شدند،سمانه سلامی کرد،دختری که موهایش در صورتش پخش شده بودند،سرش را بالا آورد و سلامی کرد،اما با دیدن سمانه حیرت زده گفت:
ــ سمانه تویی؟
ــ وای یاسمن تو اینجا چیکار میکنی
در عرض چند ثانیه در آغوش هم فرو رفتند.
"🌹نویسنده : #فاطمه_امیری
ادامه دارد...
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت5⃣8⃣
ــ وای دختر دلم برات تنگ شده
ــ منم همینطور،تو اینجا چیکار میکنی؟مگه نرفتی اصفهان
یاسمن آهی کشید و گفت:
ــ طلاق گرفتم
ــ وای چی میگی تو؟
ــ بیخیال دختر تو اینجا چیکار میکنی،این آقا کیه؟
سمانه که حضور کمیل را فراموش کرده بود ،لبخندی زد و گفت:
ــ یاسمن دوستم،کمیل نامزدم
کمیل خوشبختمی گفت،یاسمن جوابش را داد و دوباره سمانه را در آغوش گرفت.
ــ عزیز دلم ،مبارکت باشه،
ــ ممنون فدات شم،اومدم برا خرید لباس عقد
ــ آخ جون بیا خودم آمادت میکنم
دست سمانه را کشید و به طرف رگال های لباس برد،و همچنان با ذوق تعریف می کرد:
ــ یادته میگفتیم تورو هچکس نمیگیره میمونی رو دستمون
بلند خندید و موهایش را که پریشان بیرون ریخته بودند را مرتب کرد.
سمانه را به داخل پرو برد و چند دست لباس به او داد.
با کمک یاسمن همه ی خرید هارا از همان مغازه تهیه کرده بود،در پرو چادرش را
مرتب کرد و خارج شد.
یاسمن با دیدن سمانه گفت:
ــ سمانه باور کن نمیخواستم بگیرم ها ،ولی شوهرت به زور حساب کرد
سمانه چشم غره ای به کمیل رفت.
بعد از تحویل خریدها ،و تشکر از یاسمن از مغازه خارج شدند.
سمانه به طرف کمیل چرخید و گفت:
ــ چرا حساب کردید؟
ــ چه اشکال داره
ــ قرارمون این نبود
ــ ما قراری نداشتیم
سمانه به سمت مغازه ای مردانه قدم برداشت و گفت:
ــ مشکلی نیست،پس لباسای شمارو خودم حساب میکنم
کمیل بلند خندید،سمانه با تعجب پرسید:
ــ حرف من کجاش خنده داشت؟
ــ خنده نداشت فقط اینکه
ــ اینکه چی؟
ــ من لباس خریدم
ــ چـــــــی؟
ــ اونشب با دوستم رفتم خریدم
سمانه با عصبانیت گفت:
ــ شما منو سرکار گذاشتید؟
ــ نه فقط یکم شوخی کردم
ــ ولی شما سرکارم گذاشتید.
کمیل به سمت در خروجی قدم برداشت و آرام خندید.
ــ گفتم که شوخی بود،الانم دیر نشده شام نخوردیم ،شما شامو حساب کنید.
ــ نه پول شام کمتر از خریدا میشه
به ماشین رسیدند کمیل در را برای سمانه باز کرد و گفت:
ــ قول میدم زیاد سفارش بدم که هم اندازه پول لباسا بشه
سمانه سوار شد کمیل در را بست و خودش هم سوار شد.
ــ آقا کمیل من به خانوادهام نگفتم که دیر میکنم
ــ من وقتی تو پرو بودید با آقا محمود تماس گرفتم ،بهش گفتم که کمی دیر میکنیم
سمانه سری تکان داد و نگاهش را به بیرون دوخت،احساس خوبی از به فکر بودن کمیل به او دست داد.
🌹نویسنده:فاطمه-امیری
ادامه رمان
"رمانپلاک-پنهان
قسمت 6⃣8⃣
کمیل ماشین را کنار یک رستوران نگه داشت ،پیاده شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد که با یک تشکر وارد شد،نگاهی به فضای شیک رستوران انداخت و روی یکی از میز ها نشستند،گارسون به سمتشان آمد،و سفارشات را گرفت،تا زمانی که
سفارشاتشان برسد در مورد مکان عقد صحبت کردند،با رسیدن سفارشات در سکوت شامشان را خوردند،سمانه زودتر از کمیل سیر شد ،خداروشکری گفت و از جایش بلند شد.
ــ من میرم سرویس بهداشتی
ــ صبر کنید همراهیتون میکنم
ــ نه خودم سریع میام
به طرف سرویس بهداشتی رفت،سریع دست و صورتش را شست و بعد از مرتب کردن روسری اش از سرویس خارج شد،به طرف میزشان رفت اما کسی روی میز نبود،کمی نگران شد
به سمت پیشخوان رفت تا سریع حساب کند و به دنبال کمیل برود.
ــ آقا صورت حساب میز 25 میخواستم
ــ حساب شده خانم
سمانه با تعجب تشکری کرد و از رستوران خارج شد و گوشی اش را در اورد تا شماره کمیل را بگیرد اما با دیدن کمیل که با لبخند به ماشین تکیه داد،متوجه قضیه شد.
ــ چرا اینکارو کردید،مگه قول ندادید من حساب کنم؟
کمیل در را باز کرد و گفت:
ــ من یادم نیست به کسی قول داده باشم
سمانه چشم غره ای برایش رفت و سوار ماشین شد.
در طول مسیر حرفی بینشان رد و بدل نشد و در سکوت به موسیقی گوش می دادند.
کمیل ماشین را کنار در خانه نگه داشت ،هر دو پیاده شدند.
کمیل خرید ها را تا حیاط برد.
ــ بفرمایید تو
ــ نه من دیگه باید برم
سمانه دودل بود اما حرفش را زد:
ــ ممنون بابت همه چیز،شب خوبی بود،در ضمن یادم نمیره نزاشتید چیزیو حساب کنم
کمیل خندید و گفت:
ــ دیگه باید عادت کنید،ممنونم امشب عالی بود
سمانه لبخندی زد،کمیل به سمت در رفت.
ــ شبتون خوش لازم نیست بیاید بیرون برید داخل هوا سرده
بعد از خداحافظی به طرف ماشینش رفت،امشب لبخند قصد نداشت از روز لبانش محو شود.
صدای گوشی اش بلند شد ، می دانست محمد است و می خواهد ببیند چه کار کرده است،اما با دیدن شماره غریبه تعجب کرد.
با دیدن عکس های امروز خودش و سمانه و متن پایین عکس ها عصبی مشت محکمی بر روی فرمون کوبید.
ــ مواظب خانومت باش
آرامشی که در این چند ساعت در کنار سمانه به وجودش تزریق شده بود،از بین رفت،دیگر داشت به این باور می رسید که آرامش و خوشبختی بر او حرام است.
خشمگین غرید:
ــ میکشمتون به ولای علی زنده نمیزارمتون
🌹نویسنده:فاطمه-امیری
ادامه دارد...
#سلام_امام_زمانم
🔹السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
🔸سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمینِ درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
@mohabbatkhoda
🌺فضائل امیرالمؤمنین در قرآن :🌺
🔸إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ
(بینه/٧)
⚡️ترجمه :
بى شك كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند آنان حتما بهترين مخلوقاتند.
🔴 رشد يا سقوط ديگر موجودات، محدود است ولى رشد و سقوط انسان، بى نهايت است.
انسان در اثر ايمان و عمل صالح مى تواند حتى از فرشتگان برتر باشد.
⭐️در رواياتى از شيعه و سنى نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به علىّ بن ابيطالب فرمودند: تو و ياران تو خير البريّة هستيد.
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 نقش پدر در سعادت فرزند :🍂
🔸وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما.....
(کهف/٨٢)
⚡️ترجمه :
و اما آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود; و زير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت; و پدرشان مرد صالحى بود; و پروردگار تو مى خواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند;
(من مأمور بودم به خاطر نيكوكارى پدرشان، آن ديوار را بسازم، مبادا سقوط كند، گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.)
🔴 كارهاى خوبِ پدر، در زندگى فرزندان اثر دارد و موجب عنايت خدا به آنان مى شود.
🍁به خاطر صالح بودن پدر، پيامبرى كارگرى مى كند تا سرمايه به دست فرزند برسد.
⭐️امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به موسى وحى كرد: من فرزندان را به خاطر خوبىِ پدران پاداش مى دهم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی استاد عالی
✍️موضوع: سعدی و پدرش
💚
صاحب اسرار «سُبْحانَ الّذي أَسْرى» علیست...
بین آیات الهی، آیت کبری علیست
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَد» تفسیری از اخلاص اوست
در کمال بندگی یکتای بیهمتا علیست
حافظ جان علی «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظا»
حافظ قرآن به «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا» علیست
آیت الکرسی به اسم اعظمش مستمسک است
ای مسلمانان به قرآن «عُروةُ الوُثقی» علیست...
سِیرْ در «ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض» کُن
چشم دل وا کن ببین پیدا و ناپیدا علیست...
«اُدْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ»
در مقام قاف قرآن جنت الاعلی علیست
از «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ» بپرس
تا بدانی در وفای عهدِ حق «اَوْفی» علیست
آسمان «رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَه»
سفرهدار «اَنْتَ خَیْرُ الرّازقین» مولا علیست
نور علمش «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» است
«عَلَّمَ القرآن» علی و «عَلَّمَ الاَسما» علیست
لوح محفوظ خدا، «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»
در دو عالم «يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفی» علیست
در طریقت، رایت «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيل»
رهنمای «اَلّذِينَ جاهَدُوا فينا» علیست
اختر تابندۀ «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى»
ماه ظلمتسوز «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى» علیست...
نوح، ایمن ماند از طوفان به یمن نام او
باء «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» علیست
روح رحمان، قلب قرآن، جان یاسین، نفس فجر
صاحب قدر و معارج، شاهد إسری علیست
عمره و حج و طواف و کعبه و رکن و مقام
زمزم و سعی و صفا و مروه و مسعی علیست
«یا علی و یا عظیم و یا غفور و یا رحیم»
یا الهی! مظهر اسمائک الحسنی علیست
یاد او «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» کند
در نماز قرب ذکر الله اکبر یا علیست
سجده، راز سر به مُهری بود و آخر فاش شد
رازدار «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَی» علیست
بشنو از احمد حدیث «حیثما دار» علی
تا ببینی هر طرف رو آورد حق با علیست
تیغش «أَنْزَلْنَا الْحَديد» و ضربتش «بَأْسٌ شَديد»
بهترین توصیف فتحش «لا فتی الا علی»ست
ذوالفقار، اثبات حق و نفی باطل میکند
بیگمان فاروق اعظم در جهان تنها علیست...
💚💚💚
#سیدمحمدرضا_یعقوبی_آل
#راه_روشن
🌹امام علی علیهالسلام فرمودند:
🔺«لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِي إِلَي» وَ صِلَةِ رَحِمٍ وَ عَائِدَةِ كَرَمٍ فَاسْمَعُوا قَوْلِي وَ عُوا مَنْطِقِي
🔻و چون من كسی در صله رحم، و بخشش فراوان تلاش نكرد، پس به سخن من گوش فرا دهید، و منطق مرا دریابید.
📚 نهجالبلاغه، خطبه۱۳۹
#راه_روشن
🌹امام خمینی (ره):
🔺اساساً اسلام براى سازندگى آمده است. و نظر اسلام به ساختن انسان است. جهاد براى سازندگى. سازندگى انسان خودش را، مقدّم بر همه جهادهاست. این است که رسول اکرم «جهاد اکبر» فرمودهاند. جهادى بس بزرگ است و مشکل. و همه فضیلتها دنبال آن جهاد است. جهاد اکبر است؛ جهادى است که با نفْس طاغوتى خودش انسان انجام مىدهد.»
📚صحیفه امام،جلد۸، صفحه۳۰۰
#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺اولین ومهمترین قدم خودسازی این است که انسان به خود و به اخلاق و رفتار خود با نظری انتقادی نگاه کند ؛عیوب خود را با روشنی ودقت ببینید وسعی در بر طرف کردن آنها داشته باشد. این از عهده یخود ما برمی آید و این تکلیفی بر دوش ماست.
۱۳۸۰/۰۹/۲۵
انسان شناسی ۲۴.mp3
10.84M
#انسان_شناسی ۲۴
#آیتالله_حقشناس
#استاد_شجاعی 🎤
⚠️ همهی حریفهات رو که کنار زدی،
تازه میرسی به خطرناکترین حریف ❗️
حریفی که اگه حواست نباشه و بهش باج بدی،
تا بخوای بفهمی که داری اسیر میشی؛
به اژدهایی تبدیل میشه و چنان تو رو میبلعه که دیگه نمیتونی بلند شی! ♨️
-کدوم حریف؟
-چرا اینقدر خطرناک؟
-حالا چکار کنم باهاش؟
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به حلال زادگیتان افتخار کنید
🔺توییت جدید استاد حسن عباسی در واکنش به صحبتهای خانم نویسنده در جشنواره فجر:
🔺«فقط یک حرامزاده میتواند دغدغهی دراماتیزه کردن حرامزادگی را داشته باشد.»
CQACAgQAAx0CSmRjDAACQ-lh-jToKx1y7quYnl1uQXNO6BUdpgACeAcAAjzT2VD-HfsfoX7-0CME.mp3
2.76M
🎬به بدی دیگران چگونه پاسخ دهیم؟
🎤حجت الاسلام والمسلمین هاشمی نژاد
#هاشمی_نژاد
کنترل خانه ۲.m4a
4.56M
#کنترل_خانه ۲
#جایگاه_پدر
🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷
بررگ ترین امتحان رو خدا از بهترین بنده هاش گرفته
و اونم امتحان عشق و علاقه پدر و پسر بوده😍
پدر یک موجود مقدس در دین و فرهنگ ما معرفی شده
و احادیثش رو هم شما از کودکی شنیدید و بهش عمل کردید✅
مطلبی که می خوام امشب و چند جلسه ی آینده خدمتتون عرض کنم
صالحین تنها مسیر
#کنترل_خانه ۲ #جایگاه_پدر 🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷 بررگ ترین امتحان رو خدا از بهترین بنده هاش
♡مسافــــــر بهـــــــشت♡:
جایگاه پدر در خانواده و تاثیرات ان بر سرنوشت اعضای خانواده است😊
جایگاهی که اگه به هر دلیلی جابه جا بشه و در جای خودش نباشه
خسارت های زیادی رو نه فقط اعضای خانواده😖
بلکه به تمام جامعه وارد میکنه😐
بعضی وقت ها شوخی هایی با این جایگاه میشه که زیاد جالب نیس
مثلا الان بین بعضی از جوان ها مساله اینه که
👈 چرا باید کنترل خانه دست بابا باشه؟؟؟
بذارید با همین جمله بحث رو ادامه بدیم
اتفاقا می خوام بگم بهتون که
دقیقا کنترل خونه باید دست پدر باشه👌
البته کنترل خونه، نه کنترل تلویزیون؛ بین این دو زمین تا آسمون فاصله است😖
پدر باید مدیریت جریان کلی خونه و خانواده رو بدست بگیره و کنترل کنه
نه این که تماشاچی باشه😏
و منتظر باشه تا هر چه بادا باد.
البته منظورمون این نیس که پدر جای تک تک اعضای خانواده تصمیم بگیره🚫
منتهی نباید نسبت به خونواده اش نقشی خنثی داشته باشه
برا این که مطالب بیشتر واضح بشه باید انواع پدر در خانه رو بیان کنیم✅
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله