eitaa logo
صالحین تنها مسیر
234 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
تقصیر من و شماست! همینقدر ساده، اما جدی .... تقصیر من و شماست؛ اگر در عصری که نِت، دنیا را در کف دستمانمان جای داده؛ هنوز به مردم ناآگاه دنیا، که رسانه‌ها حقیقت را از آنان دزدیده، نرساندیم؛ محمّد"ص" آمده بود؛ تا مکارم اخلاق را کامل کند ... محمّد"ص" آمده بود تا عده‌ای زیر چکمه‌های تبعیض نژادی، جان ندهند! محمّد"ص" آمده بود؛ تا زنان را از استعمار جنسی، به اوج مقامات بلند انسانی، و اثرگذاری در تاریخ، برساند. تقصیر من و شماست؛ اگر دنیا نمی‌داند؛ قبل از آنکه محمّد"ص" نبیّ خدا شود؛ مردم بود... آنقدر شفاف و زلال، که در هیاهوی جهل، مردم در سایه‌اش آرام می‌گرفتند... فکر نمی‌کنید؛ هرکدام از ما با همین اسلحه‌هایی که در دست داریم؛ مسئولیم؟ برای آنکه باطن حقیقی خانواده‌ی آسمانی‌مان را به دنیا معرفی کنیم؟ حرف اضافه موقوف ؛ آرزو میکنیم، بشناسی، و عاشق شوی، و قد بکشی؛ در سایه‌سار کسی که رحمت است برای عالمیان! هر شب قبل از خواب اعمالمان را کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#قسمت_دوم کوچ غریبانه💔 با ورود به کوچه انگار از قفس آزاد شدم.مقصدم از قبل مشخص بود.برای رسیدن به م
کوچ غریبانه💔 -چیزی نیست. ظرف ماست را روی میز مستطیل که سمت دیگر اتاق بود گذاشتم.دنبالم کشیده شد: -چیزی نیست؟پس چرا پلکات ورم کرده؟تو دختری نبودی که ظهر گرما تنها از خونه بیرون بزنی!فکر نکردی این موقع روز زیر گذرگاه توی کوچه پس کوچه یکی از لات و لوتای محله مزاحمت بشه؟ -وقتی از خونه می زدم بیرون فکر این جاشو نکردم.با اون حالی که داشتم اصلا هیچی حالیم نبود. کمی طول کشید تا صدایش را که پس رفته بود دوباره شنیدم: -باز زن دایی بهت گیر داده؟ انگارگشت دست‌روی زخم دلم گذاشت که این طور به درد آمد.دوست نداشتم اشکم سرازیر بشود.از وقتی یادم هست همیشه در تنهایی اشک ریخته بودم.نشان دادن ضعف مقابل دیگران برایم سخت بود.شاید همین خصوصیت مادرم را نسبت به من لجوج تر و سختگیرتر کرده بود.حوله را با حالتی عصبی گوشه ای پرت کرد. -دیگه داره شورشو در میاره.من همین امروز می آم با دایی صحبت می کنم.اگه فقط تو توی اون خونه زیادی هستی بهتره تکلیفت روشن بشه. -تکلیف کی روشن بشه؟ متوجه ی ورود عمه نشده بودیم. -عزیز تا کی می خواین دست رو دست بزارین؟صبر چیز خوبیه ولی نه در هر شرایطی.می خواین بزارین این دختر دق مرگ بشه بعد اقدام کنین؟ نگاه عمه به من افتاد.پر از محبت بود درست برعکس مادرم. -می گی چی کار کنم؟من که نمی تونم واسه خان دائیت تعیین تکلیف کنم.فکر می کنی باهاش حرف نزدم؟انگار نه انگار بعد از یک ساعت روضه خونی می دونی چی گفت؟گفت خود مانی همچین بی تقصیر نیست.می گفت مانی زبون درازی می کنه جواب گویی می کنه خودش باعث می شه مهری بهش سخت بگیره. انگار کارد به قلبم خورد.دلم می خواست از خشم داد بزنم.باورم نمی شد پدرم مرا مقصر می دانست!تا به حال فکر می کردم او منصف تر از آن است که روی حقیقت پا بزارد ولی ظاهرا او قید عدالت و انصاف پدرانه را زده بود.او کی در خانه بود که رفتار مادرم را با من ببیند.تفاوت رفتارش را بامن و خواهرها و برادرم کجا دیده بود؟پس چطور می توانست قضاوت کند؟بغضم بی اختیار ترکید.دیگر چه اهمیتی داشت که کسی هق هق گریه ام را ببیند. -باورم نمی شه بابا همچین قضاوتی کرده!معلوم شد خیلی بی انصافه...خیلی. -تقصیری نداره هرکس دیگه ای هم جای قاسم بود همینطور کر و کور می شد.معلوم نیست چی به خوردش داده که خیرسر شده!فقط یه افسار کم داره. -می دونین چی داره منو می کشه؟این که نمی دونم مامان چرا این کارا رو می کنه!آخه مگه کسی با بچه ی خودشم این جوری کینه ورزی می کنه؟! قیافه ی عمه حالت دردمندی پیدا کرد.انگار داشت همه ی سعی اش را می کرد که خودار باشد.نگاهش به مسعود افتاد.مستاصل بود. -چرا بهش نمی گی عزیز؟مانی حق داره حقیقتو بدونه.تا کی می خواین ازش پنهون کنین؟ دلم کنده شد.دست عمه را گرفتم:
کوچ غریبانه💔 -کدوم حقیقت؟چی رو از من پنهون می کنین؟تو رو خدا اگه چیزی هست به منم بگین. -چه جوری بگم عمه جون؟دلم نمی خواد این ماجرا رو از زبون من بشنوی.برام سخته قولی رو که دادم بشکنم. صدای مسعود کمی بلندتر از حد عادی شنیده شد: -برای کی می خوایین راز داری کنین؟ فکر می کنین مهری خانم ارزشش رو داره؟ -گور پدر مهری.من دل خوشی از اون ندارم ولی دایی قاسم چی؟اگه بفهمه دهن لقی کردم رابطه ی خواهر و برادری مون به هم می خوره. بی طاقت شده بودم دلم شور میزد: -شما بگین موضوع چیه به خدا نمی زارم بابام بفهمه. مردد بود انگار داشت مطلب را سبک سنگین می کرد.عاقبت به حرف آمد: -هر چند فرق زیادی هم نمی کنه.همین الانش هم مهری کاری کرده که داداشم ماه تا ماه یه احوالی از ما نمی پرسه.رگ خواب قاسمو پیدا کرده.تا به حال به عمرم ندیدم کسی این قدر دورو و دورنگ باشه...کینه اش با من از زمانی شروع شد که می خواست زن قاسم بشه.به خاطر حال روحی قاسم من هی قضیه رو عقب می انداختم.اون موقع ها من و قاسم بدون اجازه ی هم آب نمی خوردیم.وقتی اون بلا سرش اومد مثل دیونه ها شده بود.به زبانم آمد که بپرسم چه بلایی ولی حرفش را قطع نکردم. -آخه دور از حالا بمانی رو خیلی دوست داشت اون گل سرسبد دخترای خانواده ی محسنی بود. -بمانی؟ -اسم مادر خدا بیامرزته.هرچی خاک اونه عمر تو باشه.هر چی می گذره روز به روز بیشتر شبیه اون خدا بیامرز می شی!شاید واسه همینه که خاله مهری چشم دیدنت رو نداره. -خاله مهری؟!اون خاله ی منه؟! -آره گرچه واسه تو به اندازه ی یه خاله هم مهربون نبود. سرم سنگین شد.ذهنم به هم ریخت.فکرم درست کار نمی کرد.باور کردنش سخت بود!پس مامان مهری مادر واقعی من نبود.کمی طول کشید تا با لکنت پرسیدم: -پ...پس...من مادر ندارم؟ اشکم بی اختیار سرازیر شد.چه قدر احساس بدبختی می کردم.دلم به حال خودم می سوخت.پس تمام این بدرفتاری ها کینه توزی ها فحش و ناسزاها علت داشت.او مرا دختر واقعی اش نمی دانست. چشمم به محمد و شهلا افتاد که بیخیال و سرحال از در وارد شدند.عمه بی اعتنا به حضور آنها ادامه داد: -قربون مصلحت خدا برم تقدیر تو این بود که بی مادر بزرگ بشی.هرچند توی مدتی که پیش خودم بودی خدا می دونه هیچ فرقی بین تو و بچه ها نذاشتم حتی از بچه های خودم عزیزتر بودی... -مگه شما منو بزرگ کردین؟! -سه سال اول آره.همین که مسئولیت تو رو قبول کردم مهری رو بیشتر جری کرد.وقتی داداش قاسم اومد تو رو ازم بگیره از غصه مریض شدم ولی می دونستم چاره ی دیگه ای نیست.اون موقع ها مهری فهیمه رو داشت.یک سالش بود.قاسم می گفت مهری گفته مانی رو بیار با خواهرش بزرگ بشه.می گفت فکر می کنه دو تا دختر گیرش اومده.البته مثل روز روشن بود که مهری از رفت و آمد های قاسم به اینجا ناراحته والا دلش به حال تو نسوخته بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سـلام آقـای جهان ای بهار ما بیا که💚در ماه امامت و ولایت که این 🌲ماه حج هم رو به اتمام است ای حاجی عرفات 🔰 طاعات و اعمال شما قبول 👌پروردگارا در راس حاجاتمون تمنای ظهور حجت شماست 🤲 امر به اجابت بفرما بهار مایی آن دَم که یار می آید ...✳️ منتظرانش هستیم براستی در عمل چگونه منتظری ⁉️📡⁉️ در آستانه ماه غم ماه عزای جد مولا محرم 🔳 🌲سحرگاهان پنجشنبه با عنایت از امام رئوف از مسافران دیار. باقی خاصه شهدا هم یاد کنیم با صلوات و فاتحه 🔶حمد شفا جهت صحت بیماران فراموش نشود 🔰 💚الَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂 هر خبری را نپذیرید. 🍂 🔶يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا..... (حجرات/۶) ⚡️ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى آورد، تحقيق كنيد.... 🍁جامعه اسلامى، در معرض تهاجم خبرى است و مردم بايد هوشيار باشند، lزیرا زمينه فتنه دو چيز است: تلاش فاسق، زودباورى مؤمن. 💥 يكى از اهداف خبرگزارى هاى فاسق، ايجاد فتنه و بهم زدن امنيّت نظام است. ✅ پس باید نسبت به اخباری که از رسانه‌های بیگانه و فاسق می شنویم، دقت و تحقیق کرده و فوری باور نکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک دانه نه صددانه‌ی تسبیح دعایت هر روز فـرج زمزمه کردیم برایت شرمنده‌ی چشمان پرازاشک تو هستیم جان همـه عالم و آدم به فـدایت