#نجوای_جمعه
✍سلام بر مولایم مهدی عج. سردمداران کفر چندی است علیه انقلاب چنگ و دندان نشان میدهند اما همگی زبون شده اند و منفعل. چرا که اقتدار #نائبت چه درسکوت معنادار و چه در سخن مستحکمش کمر استکبار را شکسته است و همین خود برای معجزه بود انقلابت سوای آیات و بینات کافی ست. #سپاه مقتدرت پیش میرود و قلب دشمن را چون رود ارس میشکافت و آیه فتح میخواند و رجز پیروزی سر میدهد تا خیبر نشینان را توهم و توحش برندارد. غرش #پهپادها که حاصل اندیشه و توسل عمیق سرباز شهیدت #تهرانی_مقدم که آرزوی دفن #اسرائیل را داشت قلب مستکبران را به تبش و اضطراب آورده است. لیست سیاه قاتلان از ترس #انتقام_سخت، برای استکبار به شدت هولناک شده است خصوصا که در ایام منتهی به سالروز شهادت شهید #سلیمانی هستیم. مهدی جان! این روزها مقاومت، اسم رمز اتحاد #شیعه_و_سنی شده است و همه را تحت بیرق #نبوی_و_مهدوی گرد آورده است تا نظم نوینی جهانی را که #هژمونی غرب را لگدمال و به خطر می افکند به وقوع بپیوندد. خصوصا که حضور #رئیسی در سنندج آمال و آرزوهای استکبار را درهم کوبید. آقای من! #دخترانمان در آشوب ها به این فهم رسیدند که چادرشان در دفاع از حریم و کیان اسلام و انقلاب از #عبای بزرگان دین بسی فراتر و پیشروتر و صد البته از #خون_شهیدان رنگین تر است حتی از خون شهیدان اخیر در فتنه. مهدی جان #اجتماع_دختران_انقلابی را برکت بخش و سد سدیدی در برابر فرهنگ منحط غرب قرار ده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
امام زمان (عج) مراقب این کشور و ملت است
حضرت آیتالله خامنهای: امام زمان (ارواحنا فداه) -که این کشور و این ملت در ید قدرت و قبضهی اوست- مراقب این کشور و این ملت است.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃
#قرار_عاشقی
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این جمعه هم رفت...
✍ظهور اتفاق خواهد افتاد اما مهم تر از آن این است که بدانیم ما کجای ظهور ایستاده ایم.!!
صالحین تنها مسیر
قسمت(۱۱) #دختربسیجی _دیروز... _وَ امروز! _ببخشید ولی فکر نمی کنم اینکه ما قبلا کجا همو دیدیم ر
قسمت(۱۲)
#دختربسیجی
سئوالی نگاهم کرد که ادامه دادم:خیلی باید توی کارت دقت کنی چون
کوچکترین اشتباه از سوی تو منجر به اخراجت می شه.
چیزی نگفت و در همین حال تقه ای به در خورد و او که پشت در وایستاده بود برای این که شخص پشت در وارد اتاق بشه از در فاصله گرفت که پرهام سرش رو از لای
در نیمه باز توی اتاق کرد و گفت:می تونم بیام تو؟!
بهش اجازه دادم بیاد تو و دیدم که اخمای دختری که حالا می دونستم اسمش
آرامه توی هم رفت و نگاه اخموش رو به من دوخت.
پرهام خیلی ریلکس روی مبل جلوی میزم نشست و به آرام خیره شد.
ولی آرام حتی نیم نگاهی هم بهش نینداخت و یه جورایی به نظر میرسید
که سعی داره وجودش رو نادیده بگیره.
رو به آرام با ملایمت گفتم : شما میتونی بری و به کارت برسی.
بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست که پرهام که تا اون
لحظه با تعجب به من نگاه میکرد مثل برق گرفته ها گفت :بله! بله؟ نفهمیدم چی
شد؟ تو الان با این دختره چجور حرف زدی؟!
_انقدر ترش نکن! قراره از فردا جوری که تو دوست داری بیاد سر کار؟
_یعنی چی؟
_یعنی بدون چادر!
_محاله!
_حالا فردا خودت می بینی! طرف از اوناییه که دنبال بهونه می گرده تا چادری
نباشه و حتما به اجبار تا حالا هم چادر سرش کرده.
_چادرش به جهنم! جوری با آدم رفتار می کنه که انگار اصلا وجود نداری!
_اونش هم به مرور زمان درست می شه.
_برو بابا! من منتظر اخراجش بودم بعد تو میگی می خو ای بسازیش؟!
_نمی تونم اخراجش کنم؟
_چرا اونوقت؟
_چون اولا این سه تا رو بابا گفته حق اخراج کردنشون رو ندارم و دوما! این یکی
برای سرگرمی خوبه.
پرهام دیگه حرفی نزد و من هم مشغول رسیدگی به آمار و ارقام بازده ی
شرکت و مقایسهشون با ماههای قبل و.... شدم و او که دید حسابی سرم شلوغه
بدون هیچ حرفی از جاش برخاست و از اتاق خارج شد.
تا ظهر مشغول ر سیدگی به همون چندتا برگه و گفت و گوی تلفنی با سعیدی مدیر عامل کارخونه بودم.
قسمت(۱۳)
#دختربسیجی
هر چه به آخر ماه نزدیک تر می شدیم وقت من هم توی شرکت بیشتر پر می
شد و بعضی وقتا هم تا شب شرکت می موندم.
به خصوص توی فصل زمستان که روزا کوتاه تر بود و تا چشم به هم می زدم شب
می شد .
بابا همیشه توی کارخونه بود و خیلی کم به دفتر مرکزی سر میزد و می شد
گفت فقط روزایی که برای بستن قرداد بهش نیاز بود و وقتایی که من نبودم به
اینجا سر می زد.
همیشه می گفت دوست دارم توی کارخونه باشم چون دیدن چرخیدن چرخ تولید و سر کار بودن کارگرا بهم آرامش می ده.
ولی من بر عکس او دفتر لوکس و مجلل خودم رو به محیط پر سرو صدای
کارخونه ترجیح می دادم.
اونروز هم تا دیر وقت شرکت موندم و ناهار رو هم کنار پرهام توی شرکت خوردم.
پرهام همیشه از خداش بود کارمندا برن و به قول خودش با منشی جونش راحت
باشه.
حتی چند باری هم که فقط من و پرهام و منشی توی شرکت بودیم و من منشی
رو کار داشتم می دیدم نیست و حدس می زدم توی اتاق پرهام باشه و من بی
خیال کاری که باهاش داشتم می شدم.
شبش با مامان و بابا و آوا سر میز شام نشسته بودم و با ولع از خورشت بادمجونی که مامان پخته بود می خوردم و حواسم هم به آوا بود که بیشتر از اینکه
شام بخوره سرش توی گو شیش بود.
قسمت(۱۴)
#دختربسیجی
به بابا که با عشق و علاقه روی بشقاب مامان گوشت می ذاشت و حواسش به
خودشون بود نگاه کردم.
با اینکه سی و خورده ای سال از زندگی مشترکشون میگذشت ولی هنوز هم
مثل تازه عروس دومادا همو دوست داشتن و به هم ابراز علاقه می کردن.
مامان وقتی دید حواسم بهشونه به روم لبخند زد و گفت:وقتی می بینم به جای
اینکه برای خانومت لقمه بگیری، مثل آدم ای قحطی زده به جون غذا می افتی
و بقیه رو نگاه می کنی...
نذاشتم مامان حرفش رو ادامه بده و وسط حرفش پریدم:
_مامان جان بذار این غذا رو کوفت کنم بعد به جونم غر بزن که چرا زن نمی گیرم.
مامان که دید من همین اول کار شمشیر رو از رو بستم و قرار نیست به حرفش
گوش کنم دیگه حرفی نزد و مشغول خوردن شامش شد .
بابا رو به آوا گفت:آوا خانم نمی خواد شامش رو به جای دنیای مجازی با ما
بخوره ؟
با این حرف بابا آوا که سرش توی گوشیش بود با دستپاچگی گفت:ها... چی...
چرا!
بابا خندید و گفت:پس گوشی رو کنار بزار و بیا توی جمع ما .
آوا بدون هیچ حرفی گوشیش رو کنار گذاشت و خودش را با خوردن سالادش
مشغول کرد
به باهوشی بابا لبخند زدم و قاشق پر از غذا رو توی دهنم جا دادم که در همین
حال بابا رو به من پر سید:آراد کی قرار بستن قرارداد رو با آقای زند می زاری ؟
غذای توی دهنم رو قورت دادم و جواب دادم:این دو روزه سرم خیلی شلوغ بود فردا
باهاش تماس می گیرم و برای هفتهی بعد قرار رو می زارم.
_خوبه! راستی نظرت در مورد کارمندای جدید چیه ؟
با یادآوری آرام و حاضر جوابیش و حالی که از هم دیگه گرفته بودیم لبخندی
ناخواسته روی لبم نشست که از چشمای تیز بین مامان پنهون نموند و جواب
دادم :هنوز که کارشون رو ندیدم، باید یه مدت کار کنن
تا بفهمم چجورین.
_دختره، دختر باهوشی به نظر میرسید، توی مصاحبه که رو دست همه زد.
_تازه امروز دیدمش نظری در موردش ندارم.
با گفتن این حرف لیوان آب رو سر کشیدم و بعد تشکر از مامان به اتاقم رفتم و به
تماس سایه جواب دادم.
مدتی روبا سایه حرف زدم و او از هر دری گفت و من بی حوصله به حرفاش گوش
دادم تا اینکه خودش متوجه شد خسته ام و حوصله ندارمو خداحافظی کرد و من
هم راحت گرفتم و خوابیدم.
#سلام_امام_زمانم
🔹السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی
🔸سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیحالجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #ببینید | قلبش را از محبتم، خالی میکنم!
#درس_اخلاق حضرت آیت الله مصباح یزدی (قدس سره) ب
📝 #یادمون_باشه خداوند بقدري مهربان است كه گويا فقط همين يك بنده را دارد
سعي كنيد صفات خدايی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم كريم باشيد. رحیم است، رحيم باشيد. ستار است، ستار باشيد...
اي انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نكن، زیرا ملکوت و ملائکه دوستان تواند. عمل فقط وفقط بايد براي رضاي باري تعالي و با اخلاص باشد. اگر ما به قدر ترسيدن از يك عقرب از عقاب خدا بترسيم، همه كارهاي عالم اصلاح ميشود.تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود، من كان لله كان الله له.
مقدسها همه كارشان خوب است، فقط ((من))ِ شان را بايد با خدا عوض كنند. دعا كنيد كه خداوند از كري و كوري نجاتتان بدهد، وتا هنگامي كه انسان غير از خدا بخواهد، هم كور است و هم كر. دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست؛ آن را اجاره ندهيد. دل آيينه است. غير خدا را در آن راه ندهيد، كه اگر يك لكه كوچك پيدا كند زودنشان ميدهد. كار را فقط براي خدا انجام دهيد؛ نه براي ثواب، يا ترس از جهنم. دلت را انبار پنبه مكن، سعي كن دلت خدا را نشان دهد.
اگر انسان بخواهد راحت شود، بايد عمر خود را به خدا واگذار كند و هر چه او ميخواهد. حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد، يعني مظهر صفات حق شود. حال انسان بايد همچون فرهاد باشد، تيشهاي هم كه ميزد به ياد شیرین ميزد. اگر انسان، خودش علاقهاي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نميرسد.
اگر طالب زرق و برق دنیا هستي، آن را دير يا زود به دست ميآوري، ولي چيزي در آن نيست. اما اگر بخواهي وجود حق تعالي ترا صدا كند و دستت را بگيرد مقداري معرفت پيدا كن و با او معامله كن. اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نميبينند شما ميبينيد، و آنچه را ديگران نميشنوند شما ميشنويد. اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز ميشود.
خداوند بقدري مهربان است كه گويا فقط همين يك بنده را دارد كه دائم به او ميگويد: اين كار را بكن و آن كار را مكن، تا درست بشوي. كسي كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش کثیف ميشود. آن كه آخرت را بخواهد خنثي است و آنكه خدا را بخواهد مَرد است.
📚منبع: کرامات و حکایات عاشقان خدا
مسجد محل کار است نه فقط نماز خواندن.mp3
3.85M
🎙#پادکست
💠 مسجد محل کار است نه فقط نماز خواندن!
📌 برگرفته از جلسات فریضه-رابطه
🔘برای دریافت صوت کامل این مبحث به لینک زیر مراجعه فرمایید
https://eitaa.com/Aminikhaah_Media/5877
#نماز
#مسجد
#دشمن
#مشاوره
#کار_فرهنگی